دوشنبه ۲۹ بهمن ۹۷
دریا سه شنبه،۳۰ آبان ۵۱
سکوت شامگاهی را برگ های زرد و نیمه مرده پاییز درهم می شکست. تاریکی چنان آرام بر همه جا سایه گسترده بود که وجودش را احساس نکرده بودم. تنها.
تنها و بی همراه و فراموش شده با پاهای برهنه برروی ماسه های نرم ساحلی گام بر می داشتم. مد سبب بالا آمدن آب دریا شده بود. ماه که گویی:
می خواست پنهان از چشم جهانیان خود را شست و شو دهد. در عرصه آسمان می درخشید. آب دریا در اثر نسیم ملایمی که می وزید، به آرامی تکان می خورد. و باد موهایم را توی صورتم می ریخت. و من بی توجه به آن گام بر می داشتم. و در دنیای خود سیر میکردم که صدای گام هایی آشنا مرا به خود آورد. و صدای گرمش که بر دل می نشست در ساحل پیچید:
چه خوش بی مهربانی هر دوسر بی
که یک سر مهربانی درد سر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی
این دو بیتی را با شور و حالی خاص می خواند. و چون به چند قدمیم رسید، آوازش قطع را قطع کرد. و در پرتو پرنور ماه به من خیره شد.
گویی می خواست جواب آوازش را در چشمانم جست و جو کند.
و چون از مفهوم آن چیزی دستگیرش نشد، لب به سخن گشود:
با صدایی بم کلمه ی سلام را ادا کرد. جوابش را با علامت سر دادم و به سکوت دعوتش کردم.
آیا واقعا حیف نبود که آن آرامش ملکوتی را با کلماتی مکرر و تکراری نابود سازیم؟
از خاله منیر عزیزم💙