گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


نامه ی من به گذشته

کمی از کنجکاویت بکاه و یک سرک هایی را نکش. اگر اینکار را کنی، چیزهایی میفهمی که شاید دوست داشتی نمیفهمیدی، یا هرچه دیرتر میفهمیدیشان.

و اینکه وقتی رفتید شمال آنقدر توی جنگل دست به قارچ ها و کفشدوز های سمی نزن! اینطوری دو ماه و خورده ای را بیمارستان بستری میشوی و تابستانت به باد میرود.

پرنیان نه ساله ی معصومم: انقدر تحت تاثیر معلم قرآنت قرار نگیر. به آسانی هرچه را که توی کتاب های هدیه ی آسمانی ات نوشته اند، نپذیر. یک سری حرف هایی که تو را خام میکند و جلوه ها و جشن ها را به تعقل ترجیح نده.بعد ها سر اینکه زیادی خوب و حرف شنو بوده ای حسرت خواهی خورد. بزرگ تر ها قرار است تا میتوانند بهت بگویند که تو بچه بودی خیلی حرف آن ها را بیشتر گوش میکردی و الان سرکش شده ای و خودت برای خودت تصمیم میگیری. پس از همین موقع همینطوری باش تا بعدها فخر تو را به من نفروشند. چون زمانی که تو، من شوی، از خود الانت کلی خجالت میکشی. و خودت را جوگیر خطاب میکنی.

آنروزی هم که داری معصومانه گوشه ی نمازخانه نماز صبح قضایت میخوانی و شیخی که دارد حرف های بی سر و ته میزند از معلمت میپرسد داری چکار میکنی و وقتی معلمت میگوید داری نماز قضایت را میخوانی، شیخ بلند داد میزند: غلط کرده نمازشو نخونده!

وقتی این را گفت تو اواخر تشهدت است. دست هایت را مشت نکن و صبر نکن تا بعدش بروی به معلمت شکایت او را ببری! همانجا که سلام دادی، حرفش را قطع کن و با همان تن صدای خودش بگو به چه حقی برای عبادت تو با خدایت نظر داده؟ بهش بگو خوب است همین حرف را همانجا به خودش بزنی؟ و اگر معلم هایت سرخ و سفید شدند متوقف نشو. بعدها نرو مکبر بشو به هوای اینکه پشت سر آن یارو نمازجماعت نخوانی. با جرئت برو ته نمازخانه وایستا و فردی بخوان. این چیزی است که بعد ها به خاطر شورش نکردنت خیلی حسرتش را خواهی خورد! چون اگر اینکار را بکنی، آن یارو دیگر حق این را به خودش نمیدهد که بچه های معصوم دیگر را از دین زده کند. حق این را که به امانت های مردم فحش بدهد. پس بدان همه چیز، از سکوت ما شروع می شود. بار اول را که سکوت کنی دفعه های بعدش را به سختی میشود جمع کرد.

پرنیان ده ساله ی کتابخوانم: امسال قرار است عاشق مجموعه ی جودی شوی و آن را بخری. همچنین مجموعه ی علوم ترسناک را‌. پس بخوان که خیلی کار خوبی میکنی! حرفی با تو ندارم چندان. قرار است از عید خاطره نویسی را شروع کنی و کلا استارت خیلی از علاقه ها در تو همین سن میخورد. موفق باشی دختر.

پرنیان یازده ساله : برای تو هم حرفی ندارم :) فقط بدان که یک تهمت بیجا از یک فرد خل به تو میخورد که کاریش نمی شود کرد(یک چیزی مثل تهمت نوید محمدزاده به معادی در متری شیش و نیم که قرار است بعد ها ساخته شود).  برای بازسازی روابط آدم بزرگ ها تلاش نکن. نمی شود. و به حرف آن آدم بزرگی که بهت میگوید اینکار را بکنی، نکن.

پرنیان دوازده ساله: دیگر دوران بلوغت است و حسابی با خودت و دیگران در جنگی. این جنگ ها برای همه هست. مهم همین است که به آینده ات خوشبینم. اوایل مدرسه گغرور بازی دربیاور چون با همین مغروربازی قرار است یک دوست عالی گیرت بیاید! و آها. آن کار را هم نکن. نکن. نکن. نکن.

یک چیز دیگر. تو را به خدا پاشو کلاس زبانت را برو. درس های ساده ات دربرابر من چیزی نیستند. پاشو برو. فقط یک سال و اندی وقفه ننداز. چون از هم ترمی هایت عقب میفتی، و آن ها طی سه سال دیگر چنان ترمشان از تو بالاتر میرود که تیچر میشوند و تو آنقدر حرص خواهی خورد که نگو! پس پاشو کلاس زبانت را برو. این یکسال را مثلا چقدر درس داری هان؟

پرنیان سیزده ساله ی پررویایم: ببین. درست است که همه ی انسان ها با هم برابرند ولی تو اول ایدئولوژی پردازی هایت است و فکر میکنی منطق دانی هستی که همه چیز را درست میگوید و همه چیز را هم میتواند درست کند. اینطور نیست. اولا که با آن "انسان ها با هم برابرند"ت قرار است بروی به یک آدم هایی محبت و لطف کنی که لیاقتش را ندارند. نکن. اینجوری چیزی درست نمی شود. مردم به ایدئولوژی و پندهای یک آدم کوچکتر از خودشان توجه نشان نمیدهند. حرصشان هم میگیرد تازه. این است که ناظم احمقت روزی قرار است بیاید همه ی مانتو ها را دراورد و همه را بگردد و بگوید تا فلش یکی از بچه ها را پیدا نکنید نمیگذارم بروید خانه. بعد تو همان اول به پشت بخاری مشکوک میشوی و همانجا هم پیدایش میکنی. منتهی برندار بگذار کف دست ناظم. چون او آنقدر نفهم است که مشکوک می شود خودت با دارنده ی فلش همکاری و پنهانش کرده ای‌.

و در نهایت پرنیان عزیز چهارده ساله: با تو آنقدر عاقل اند سفیهانه حرف نمیرنم. چون فقط کمی ازت بزرگترم. فقط انقدر برای انتخاب رشته فکر و خیال نکن. درنهایت انسانی را انتخاب میکنی و چنان به مدرسه و رشته ی خوبی میروی که خیالت راحت باشد.

ممنون از نامه هایی که برایم نوشتی‌. تازه یکی از نامه هایت قرار است تا ماه دیگر به دستم برسد. ممنونم از تو بابت همه چیز. بابت اینکه سال پرباری داشتی و نهایتا من شدی‌

در نهایت من هیچ کاری نیست که در گذشته کرده باشم که الان حسرتش را بخورم و بگویم آه کاش آن صحنه از زندگیم حذف میشد. آن ریز و درشت هاشان تجربه و برایم لازم بوده. لذا پرنیان ها، ممنونم از همگیتان! 

+چالش از بلاگ سکوت :) سولویگ،هری، مهناز، عذری، نارنجی و دختر دماغ گوجه ای  اگر دوست داشتید بنویسید خوشحال میشوم از شماهم بخوانم =)

:/ جماعت گذشته دارن من هم گدشته دارم خخخ

:))
همه گذشته دارن D:

سلاااااام 

؛))

سعی میکنم‌بنویسم 🙃🙃🙃🙃 یعنی میخوام بنویسم تا ببینم چی میشه .....

از بزرگترها قرار است تا به من فخر نفروشند 👌👌👌👌 بوددددد یعنی دوستش داشتم ....

😉😉😉😉

سلاام =)
بنویس ای دوست ÷)
ممنان ؛)
+مادر برابر شما چطوره؟

چقدر جالب بود:)

یعنی خیلی خوب نوشته بودیش:*

:))
مرسی مرسی =)

مورچه ای راه رفتن و پلنگی راه رفتن چطوریه دیگه؟😅

یه لحظه تصورت کردم ،یه دختر کوچولو با فرم پیش دبستانی و موهایی که خرگوشی بسته شده و داره مورچه ای راه میره😀

فقط امیدوارم که موهاتو خرگوشی بسته بوده باشی*.*

 

 سلام شاسوسای عزیز ؛)
مورچه ای همونطوریه که ادم خیلی کوچیک کوچیک لخ میکشه راه میره :)
پلنگی رو همونجا از خودم اختراع کردم. یک گام بلند یک کوتاه دو بلند یا همچه چیزی.
^*^
موهامو خرگوشی بسته بودم، اما زیر مقنعه بود :|

جالبه پیش دبستانی هم مقنعه داشتین 

ما چیزی سرمون نمیکردیم:دی

خوبه پلنگی به نظرم باحال تراز مورچه ایه😊

پیش دبستانیش توی یک مدرسه بود :)
خوشبحالتون :)
آره =) دختره فکر میکرد کیه!
D;

دو ماه بیمارستان بودی؟ آدم به هر چیزی دست می‌زنه آخه بچه جان؟

چه‌قدر از اون آخونده بدم اومد. ندیده ازش متنفر شدم. انسان بیشعور. واقعا چی با خودش فکر کرده بوده؟ همینان که بچه‌ها رو از هرچی دینه زده می‌کنن، می‌دونم نفرینه اما امیدوارم خدا از سر تقصیراتشون نگذره. اه.

+اگر تونستم حتما می‌نویسم، ممنون از دعوتت. =)

اوهوم :) یه چیز ناشناخته بود که نمیتونستم راه برم :) آقا آخه خیلییی علاقه داشتم. هنوزم دارم. من اصلا دختر جنگلم. یه جاسمین دلتورایی که جنگل دل نداره ولی متعلق به همونجاست :)
من هم ازش متنفر شدم. آیا میتونیم بهش بگیم "انسان" بیشعور؟ برای همین فکر میکنم اگه همونجا بلند میشدم سرش داد میزدم میتونست از ادامه ی پروسه‌ش برا بچه های دیگه جلوگیری کنه. ولی خب بچه ی هشت نه ساله بودیم دیگه. ضمن اینکه الان اگر هر حاج آقایی حرفی حتی مشابه اون و خیلی رقیق تر به من،(یا کلا به رنج سنی ما) بزنه اونوقت سکوت میکنم؟ خیلی بده که کله های بی طرفو معصومو پر میکنن از هرچیز دلشون بخواد تو مدرسه...
+خوشحال میشم :) تورو که همه جا دعوت کردن بابا :)

یا خدا، چه وحشتناک!

اوه بله، دختر جنگل. چه قشنگ. =)

واقعا نمی‌شه گفت انسان... هعی! اصولا یه راهنما، نقشش فقط راهنماییه. پیامبر کی کسی رو به خاطر خوندن نماز قضا توبیخ کرده؟ شاید بهش گفته باشه که ثواب نماز اول وقت بیشتره، اما توبیخ یه بچه؟ مریض بوده آیا؟

+نه بابا، کی دعوت کرده؟ تو بودی فقط دیگه! 

هان :(
بلی بلی اگر خواستی در جست و جوی دلتورا مجموعه ش را بخوانی ؛)
درسته واقعا. بعدشم. اون اگر کسی نمازشو نخونده بود و همینطوری نشسته بود بالفرض باید توبیخش میکرد. نه اینکه برای کار درست بکنه! شک داری؟ D:
+من جاهای دیگه‌م دیدم فکر کنم =) 🤔

می‌رم می‌بینم چیه. =) 

+عه؟ اگه یادت اومد بم بگو😜😄. 

فکر کنم دوستش داشته باشی :)
یه چیزی توی همون ژانر های هری پاتر. البته خب سطح هری پاتر خیلی بالاتره ولی کلا ؛)
+باشد :))

یه چوب همراه نامه به گذشته ات پست کن که باهاش بکوبی تو سر اون شیخه:/

😂😂
حتما :)
همونو پلخمون میکنم یه چندتا سنگم میذارم توش D:

پلخمون در واژه همدانی یعنی تیر و کمان

ممنون، این واژه جدید بود برام که یاد گرفتم:)

ا نمیدونستید؟ :)
من همدانی نیستم ولی بله میشه همون تیر و کمان. یا همون چوبی که دوشاخه‌ست بعد لاش یک کش میبندن سنگ میذارن وسطش میزنن به پرنده ها =/
خواهش میکنم D:

پرنیانِ 6 ساله خوندن و نوشتن بلد بود؟

نامه رو بزارید برای مادرش که براش بخونه ://

 

عجب شیخِ بیشعوری بوده :(

این اتفاق برای من هم افتاد

توی اردوی ابتدایی نمازم قضا شد

وقتی داشتم میخوندم همه از کنارم رد میشدند و نچ نچ میکردند که نمازشو نخونده

 

جا نماز به وفور در این مملکت جهتِ آب کشیدن پیدا میشه

 

شما باید این چالش روب ر عکس انجام میدادید

با ماشین زمان میرفتید ده سال دیگه ازون میپرسیدید چی کار کنم؟

یه سری حروف کم از الفبارو بلد بود همونا رو هی میخوند سعی میکرد بقیه‌ش رو حدس بزنه یا بپرسه :)
بدون شک بوده. این روزا که به بچه ها التماس میکنن با لاک و هرچی خواستین بخونین، بخونین فقط بخونین؛ نباید بچه ای که خودجوش داشته عبادت عقب افتاده‌ش رو به جا میاورده؛ زده میکرده. و من فقط ازین ناراحتم که اون سکوت من اونجا باعث شده با چنددختر بچه ی دیگه‌م همچین کاری کنه؟
برای چی برعکس؟ خودتون گفته بودید که برای گذشته بنویسید :)

جاسمین کی بودی تو؟ :))

خوندیش؟ D:

امان از اون شیخ...

امان از همه ی این افراط و تفریط ها و نظریه پردازی های من در آوردی تو دین...

 

مرسی از دعوت. اگه چیزی به ذهنم رسید، می نویسم.

هعی...
مرسی از شما :)
دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸ , ۱۱:۱۱ فاطمه حیدری (رضوان)

سلام

قشنگ بود

قلم زیبایی دارید

سلام
ممنونم.

یه سرویسی بود به اسم email to future میشد مثلا به ۷ ۸ سال بعد یه ایمیل بفرستید.من یادمه چند تا فرستادم ولی فکر کنم ورشکست شدن و دیگه کار نمیکنن. ایمیل های منم هیچ وقت نرسید فکر کنم:))

ای وای نگین!
جداا؟
من دلم به ایمیلی خوشه که تا یک ماه آینده قراره به دست برسه از خود پارسالم !
ایشالا که ورشکست نشده‌ن :(

نه تنها خوندمش، یه مدتم اسمم تو فروم‌ها جاسمین بود :))

چه باحالانه =)
جدی؟ آخه به منش شما نمیاد که توت جاسمین داشته باشی :)
ولی خب دوستش داری حتما دیگه =)
+تا مجموعه ی اژدهایان دلتورا خوندی؟

من اعتراض دارم

چرا کامنت من رو جواب ندادید؟ :((

جایی بودم کامنت ها رو باز کردم.
باید کامنت های مهم رو با دقت و حوصله جواب بدم :)

خیلی خیلی پست خوبی بود

جمله ی بالا میدونم احمقانس ولی خیلی پست خوبی بود دیگه:)

ای کااااش منم بشینم بنویسم برای خودم نامه که فقط خدا میدونه چه حرفایی برای نوشتن دارم

داری مسیر پیشرفت شخصی رو خیلی قشنگ میری پرنیان.برو همینجوری..همینجوری خوب بمون

و اون خود خل دوازده سیزده سالت خیلی خوشم میومد بای د وی:)

حیف که من نبودم وقتی کوچیک بودی

کاش برمیگشتیم عقب از همون اولا دوست میشدیم:(

:)

 

 

خیلی خیلی لطف داری میدونی که :)
خب چرا کاااش؟ بشین بنویس. ازت دعوت نکردم چون فکر کردم شاید خیلی خوشت نیاد منتشرش کنی. ولی حتما اگر دوست داری برای خودت بنویس. البته که چالش نامه به آینده باحال تره. ولی خب میدونی اون هرچند هدف زیاد باشه توش، رویا پردازیم داره. نامه به گذشته رو آدم واقع بینانه تر مینویسه =)
لاو یا♡ سعیم رو میکنم♡
چون خودتم بخشی ازون خلی رو داشتی خوشت میومد D:
آره خیلی وقتا به خودم میگم حیف و گاهی هم میگم نه شاید توی سن کمتر یه خصوصیتایی تو وجودامون نبود و به سمت هم جذب نمیشدیم ؛)
حالا معامله رو سر چهار سال اینا بهم نزن D;
به آینده بنگر ÷)
؛)

جدی؟ نمیاد؟ :)) شاید قبلا بیشتر میومد، نمیدونم :))

 

الان یادم نیست درست، اگه اشتباه نکنم یه مجموعه‌ی هشت جلدی داشت یه سه جلدی. همه رو خوندم. 

آره :))
من که جاسمینی حس نکردم ؛) 
البته شاید هم منهم همینطوری زیاد مشخص نباشه جاسمین درونم :) آدم خودش خبر داره.
بلی. ۸ جلد در جست و جوی دلتورا، ۳ جلد سرزمین سایه های دلتورا، ۴ جلد سرزمین اژدهایان دلتورا :)
اسپویل کنم آخرشو یا میخوای بخونی؟ :)

فک کنم خوندم اونم. خیلی سال پیش بود چیز زیادی ازشون یادم نمونده، ولی هنوز باید داشته باشم کتاباشو😅 دوس داری اسپویل کن :)) 

آها بلی بلی متوجه شدم :)
هیچی دیگه، معلومه که آخرش لیف و جاسمین ازدواج میکنن و دل و اون هفت سرزمین با خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکنن :))
دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸ , ۲۳:۱۱ ستاره اردانی زاده

خخخخخخخخیلی چالش جالبی بود!!!

تازه مال من جزو گذشتگانشه.
برو تو بیان کلی مدلای متفاوت و جذابشو بخون از همه :)
دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸ , ۲۳:۲۱ ستاره اردانی زاده

اره دیدم بچه ها گذاشته بودن

:)

پرنیان عزیزم😍

چیگده جالب بود

مرسی ازتون =))
بسیااااااارزیبا و باحوصله نوشته بودی آفرین
سلام :)
خیلی لطف دارید ^-^
+ببخشید یک سوال دارم :) از وبسایتی که پین میکنین شخص های دیگه ای هم برای من کامنت گذاشتن =)
قضیه چیه؟ من خیلی معروف شدم یا چی؟ D:
خخخ یه چیزی تو همین مایه ها من فقد نیستم که.فک و فامیل و ...
معروف شدی:)))))
D:

این نامه به آینده رو تا سال ۹۲ فکر کنم ادامه دادم و بعدش نمی‌دونم چرا رهاش کردم. نامه به آینده رو خیلی بیشتر از نامه به گذشته دوست دارم. تو اون نامه ها کلی سوال و کنجکاوی هست که بعدها بهشون جواب داده میشه اما نامه به گذشته شامل خبر و نصیحت و هشداره که دیگه به کار آدمی نمیاد

آره من هم نامه به آینده هامو بیشتر دوست دارم :)
چند روز پیش یه نامه از گذشتم به حالم خوندم خیلی خوب بود =)
ولی خب این چالش هم برای یکبار امتحان قشنگ بود :)
خیلی خیلی دوست داشتنی و بعضی از جمله هات مثل اینکه خیلی حرف گوش کن نباش که بعدا فخر تو رو به من نفروشن ،مثل نگاه عاقل اندر سفی نصحیتت نمیکنم چون خیلی ازت بزرگتر نیستم و مرحله گذروندن نامه واقعا جالب بود آفرین :(((((((((
سلام و ممنونم :))
شمام بنویسین. البته بعدازینکه نت ها وصل شد توی همون سایت بنویسین :)
ِ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan