گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


Pase lo que pase

هیجان، تشویش، خستگی، خستگی. آدم فکر می‌کند دارد خوب پیش می‌رود و دنیا و آدم ها و روز ها زیبایند که یک لحظه خسته می‌شود. به خودش نهیب می‌زند:" خسته نشو لعنتی! ناامید نشو! داغون نشو! اصلا وقت داغون شدن نیست الان!" اما واقعا فایده ندارد. انگار بدنت نیاز دارد یک قرن بخوابد و ذهنت فقط کمیک های ۲۰ صفحه‌ای بخواند. ولی خب وقتش نیست‌. قرار هم نیست حالا حالا ها وقتش شود.

ولی می‌دانی من به چه فکر می‌کنم؟ به وقتی که گفت:

"سال دیگر برمی‌گردی به همین الانت نگاه می‌کنی و میفهمی چقدر سخت بوده‌. می‌گویی: سخت بود اما من انجامش دادم."

+عنوان یک عبارت اسپانیاییست به معنای "هر اتفاقی هم که بیفتد"

بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan