خدایا، این مرد فوق العاده می نویسد. قلمش آدم را قلقلک میدهد. می گریاند. می خنداند و به فکر وا می دارد.
کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف استش چند مدتی بود که در کتابخانه ام بود و من طرفش نمی رفتم. تا آنکه به خودم گفتم بچه جان قرض است، بخوان و پسش بده.
کتاب را باز کردم و خواندم. معمولی بود. درباره ی دختر هفت ساله ای که گنده تر از دهنش حرف می زند و فکر می کند. درباره ی مادربزرگ خفنی که بیمارستان بود و داشت می مرد. اول گفتم ۵۰ صفحه می خوانم. در مدرسه هم تا ۱۳۰ خواندم. شب آمدم خانه و گفتم یکم بخوانم و بروم سر درسم. کمی خواندم و بیشتر خواندم. بعد گفتم ۱۰۰ صفحه دیگر بخوانم و بروم.
اینطوری بود که من ۱۱ شب در حالی که کل ۳۰ صفحه ی آخر را یکریز اشک ریخته بودم، رفتم اینستاگرام و زیر یکی از پست های بکمن ازش تشکر کردم.
بعد آن کتابخانه خیلی بزرگه باز شد و من اتفاقی در یکی از قفسه ها چشمم به بریت ماری اینجا بودش خورد. آمدم خانه و خواندمش. آن هم در نوع خودش عالی بود.
نثر بکمن نثر لطیفیست. نثری که ابتدا حوصله سر بر جلوه میکند و بعد معتادت می کند...
بکمن رابطه های غیرکلیشه ای را به تصویر میکشد. رابطه ی مادربزرگ با نوه. پیرمرد بدعنق با همسایه خارجی. پیرزنی با موش. یا با بچه های فوتبالیست فقیر.
و اینطور شد که من عاشق بکمن شدم. دیروز مردی به نام اوه و هرروز راه خانه دورتر و دورتر می شودش را خواندم. این را هم بگویم که اگر سر ندا شفتی، همسر ایرانی بکمن بلایی آمد از آه های من بوده! آنقدر که چپ رفتم و راست آمدم و گفتم خوش بحالش بکمن را دارد.
به نظرم بخواهم از پنج رتبه بدهم به مادربزرگ سلام رساندش ۵ به بریت ماری اش ۴/۸ و به مردی به نام اوه اش ۴/۶ می دهم.
خلاصه چهارشنبه ما رفتیم دلشدگان. از آن همه کتاب خوش رنگ و قیافه داشتیم بال در می آوردیم که خانمی به نام ریحان آمدند و کلی ما را دعوا کردند. اول کتاب هایی که خوانده ایم و دوست داشتیم را پرسیدند و بعد کتاب معروف هایی که خوانده ایم اما خوشمان نیامده. بعد گفتند که اینجور از هر شاخه کتاب نخوانید و خودتان را دچار چندگانگی نکنید. دارای سبک شوید. یعنی از یک ژانر مشخص بخوانید و به طور تفریحی از ژانر های دیگر نخوانید. اینطور بود که به ما اجازه ندادند از آن برونته و شارلوت برونته کتاب برداریم. بکمن جان را هم با اکراه قبول کردند. من شهرخرسش را برداشته بودم با داستان کوتاه هایش. به عذری گفتند که ملودرام می خواند و من هم رئالیسم. خلاصه که کتاب هایی که خریدم این ها شد.
این کتاب هایی که عذری خرید
و این هم کتاب هایی که از کتابخانه امانت گرفتم
این ها هم کبریت های کتابی باحال:
:)
دیروز بعد از تموم کردن هرروز راه خانه دورتر و دورتر می شود، خواستم ویکنت دو نیم شده(ادامه ی بارون درخت نشین) رو شروع کنم که اهل خانه اعتراض کردند و گفتند حال ما را بهم زدی و مطالب دیگری درباره ی کوری و گردن قوزی تحویلمان دادند :(
کتاب هایی که اسفند خواندم: دام گستر، همسران خوب، مردی به نام اوه، اگنس گری، بریت ماری اینجا بود، و هرروز راه خانه دورتر و دورتر می شود. تازه هنوز دو تای دیگر میخواهم بخوانم.
در ۹۷عزیز ۷۶ تا کتاب خواندم که احساس میکنم آمار درستی نیست و خیلی از کتاب هایی که خواندم را فراموش کردم در لیست بیاورم. به امید اینکه در ۹۸ بیشتر از این هم بخوانم.
دام گستر، اُوه تیم:
گفته اند که اوه تیم آلمانی خلف هاینریش بل است. که البته من قبول ندارم چون که اوه تیم از هاینریش بل خیلی بهتر است. حداقل در مقایسه ای این کتاب با عقاید یک دلقک. کتابی که هیچ وقت نفهمیدم چرا بی خودی انقدر مشهور و معروف شده. راوی کتاب مونولوگ غیر مستقیم است و شخصیت کتاب یکجورهایی شبیه شخصیت های کامو است. کتاب خوبی بود. دوستش داشتم :)
همسران خوب:
کتاب، ادامه ی کتاب زنان کوچک از لوییزا می آلکوت نویسنده ی قرن ۱۸ است. البته که کتاب زنان کوچک قشنگ تر بود ولی همسران خوب هم به عنوان تفریحی خواندن بد نبود. تمام آن چهاردختر خانواده ی مارچ عروس و این ها شدند :( نمیدانم چرا احساس میکنم در همسران کوچک یکی آلکوت را مجبور کرده از آرمان هایش دست بکشد و مطابق با عرف جامعه بنویسد. شاید هم چون هنوز خیلی بزرگ نیستم، یک سری تلخی ها مشکلات را درک نکرده ام.
اگنس گرِی: کتابی از آن برونته یکی از خواهران برونته. کتاب بلندی های بادگیر و جین ایر از کتاب های مورد علاقه ی من اند. امیلی برونته یکی، شارلوت چهار تا و آن برونته دو کتاب نوشته اند. خواهران خفن دست به قلم!
داستان اگنس گری خیلی معمولی بود. درباره ی دختری که می رود معلم سرخانه می شود و آنجا هم عاشق کشیش پحله میشود. داستان پردازی آن به آن دوخواهرش مخصوصا امیلی نمی رسید. اما جملات و ادراک والاتر و بهتری در کتاب به چشم می خورد. و معلوم بوده که آن از آن دوتای دیگر بیشتر مطالعه داشته.
مردی به نام اوه:
احساس میکنم درباره اش گفتم دیگر. تاثیرگذاری و خفنی اش از کتاب های دیگر بکمن کمتر است :)
و هرروز راه خانه دورتر و دور تر میشود: یک داستان کوتاه از خداحافظی پدربزرگی که آلزایمر گرفته با نوه اش. کتاب، دیالوگ های قشنگی دارد و تصویر پردازی های زیبایی.
بریت ماری اینجا بود:
کتابی فوق العاده درباره ی عشق، وسواس، فوتبال. یکجورهایی ادامه ی مادربزرگ سلام رساند است. بریت ماری اخر کتاب مادربزرگ سلام رساند شوهرش کِنت را به خاطر خیانتش ترک کرده. کتاب در اداره ی کاریابی شروع می شود، وقتی بریت مارییی که کل عمرش را کنار کنت زندگی کرده، حالا می خواهد جایی کار کندتا اگر مرد، کسی نبودش را حس کند. بریت ماری وسواس تمیزی دارد. بریت ماری از فوتبال خوشش نمی آید. بریت ماری خشک به نظر می رسد. بریت ماری لیست درست می کند. و وقتی بالاخره در یک محله ی بی امکانات و حاشیه ی شهر به نام بورگ کاری به دردنخور گیر می آورد، آن وقت است که داستان خارق العاده ی بکمن شروع میشود. فلش بک های بکمن را خیلی دوست دارم. همین طور اینکه شخصیت های داستانش ابتدای داستان عادات و اخلاقیاتشان را که سال هاست حفظ کرده اند، در پایان داستان از دست می دهند. نرم تر می شوند. شاید هم شکوفا می شوند. و در نهایت خواننده را به همدات پنداری وا می دارند.
پ.ن:۹۷ چند کتاب خواندید؟