يكشنبه ۲ دی ۹۷
جلسه ی آخر با اینکه شب قبلش به او یادآوری کرده بودم کتاب یادش نرود؛ با یک اوضاع خرابی آمد کلاس و گفت که حالش خیلی بد است.
البته نیاز به گفتن نبود، از قیافه اش معلوم بود.
قرار بود بلافاصله بعد پایان ترم، دوره ی بعدی تشکیل شود.او هم گفت که همان جلسه ی بعدی کتاب را خواهد آورد.
به دلایلی، ترم بعد تشکیل نشد. او را هم ندیدیم.
و کار من از پایان شهریور شد هر چند روز یکبار یاد آوری این که کتاب را بیاورد، و کار او هم اینکه بگوید چشم حتما؛ ولی سرم خیلی شلوغ است. ببخشید😐
خلاصه اینکه، بعد از چندین بار تلفن و کلی اعمال شاقه ۳۰ آذر کتاب را آورد. حدود ۵ ماه دستش مانده بود.
باعث شد که دیگر به هیچ غریبه ای کتاب قرض ندهم. و در هیچ موردی، به کسی اعتماد نکنم.
درس خوبی بود نه؟
ولی خب. سخت بود. خدا می داند چقدر دلم برایش تنگ شده بود😃☹💙📚
به مناسبت بازگشت کتابم، می خواهم جمله هایی را که زمانیکه میخواندم رنگی کردم، این جا بگذارم:
_آزادی در من هیچ حسی را بیدار نمیکند. چون در دنیای واقعی معنای آزادی این است که باید تن به تالیف بدهید، حتی اگر داستانتان مفت نیرزد.
_رهایی در این است که شبیه دیوانه ها باشی.
_اگر بدون فکر کردن از باور عامه ی مردم پیروی کنی، مرگی ناگهانی و هولناک در انتظارت است.
_اولین قدم آزاد کردن خود،رهایی از احترام به خوده.
_مردم می گن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت.
_مردم تفکر نمیکنن، تکرار می کنن.تحلیل نمیکنن، نشخوار میکنن.هضم نمی کنن، کپی می کنن. اون وقت ها یه ذره میفهمیدم که برخلاف حرف بقیه،انتخاب بین امکانات در دسترس فرق میکنه با اینکه برای خودت تفکر کنی.
_تفاوت های بین فقرا و ثروتمندان اهمیتی ندارد، این شکاف بین سالم و بیمار است که رخنه ناپذیر است.
_علایق وسواسی متضاد،حقیقتا فاصله اندازند.
_اگر دوستی داشته باشید که تمام فکر و ذکرش این باشد که نتوانسته عشق حقیقی را پیدا کند و دوستی دیگر که بازیگر است و وسواس دارد که آیا خدواند به او دماغ زیبایی عطا کرده یا نه، دیواری بینشان شکل میگیرد و دیالوگ از بین می رود و تبدیل به مونولوگ های رقابتی می شود.
_برایم هیچ معنایی نداشت که مردم دقیقا از همان چیزی متنفر باشند که برای رسیدن بهش
له له میزنند.
_نمی توانی از پاهای خودت فرار کنی، خصوصا پاهایی که وزن رویاهای بر باد رفته را بر خود حمل میکنند.
_به حرف آوردن آدم بزرگ ها کار ساده ای بود.انگار همیشه دنبال حفره ای می گشتند تا فاضلاب تصفیه نشده ی زندگی هاشان را در آن خالی کنند.
_میل آدم ها به بردگی قابل باور نیست.خدایا.
بعضی وقت ها چنان آزادی شان را پرت می کنند کنار که انگار داغ است و دستشان را می سوزاند.
_خائنانه ترین خیانت ها آن هایی هستند که وقتی یک جلیقه ی نجات در کمدت آویزان است، به خودت میگویی که احتمالا اندازه ی کسی که دارد غرق می شود نیست.ریشه ی سقوط ما همین است و در اتاق هیئت مدیره و اتاق جنگ هم شروع نمیشود. در خانه آغاز می شود.
_مردم همیشه بر کسی که برای زندگی اش الگو های شخصی اختیار می کند خشم میگیرند؛ چون منش خلاف عرفی که بر می گزیند باعث می شود مردم احساس خفت کنند،مانند موجودات عادی.
_مثلا کسی که از سیاهان متنفر است، ته دلش آرزو نمی کند سیاه باشد. تفکرش هر چقدر هم زشت و احمقانه، دقیق است و صادقانه. نفرت از پولدار ها برای کسانی که برای ثروت له له می زنند، حکایت گوشت و گربه است.
_اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفته ای هیچ وقت برای برگشت دیر نیست.حتا اگر برگشتن ده سال طول بکشه باید برگردی.
_ترحم برادر هاج و واج و گمشده ی همدردی است. ترحم نمیداند با خودش چه کند و برای همین می گوید وایییی چه بد.
_فکر کنم از دست دادن معصومیت همین است: اولین باری که با حصار محدود کننده ی توانایی های بالقوه ات رو برو می شوی.
_انکار مرگ باعث مرگ زودرس میشه و اگه حواست جمع نباشه تو هم سرنوشتی جز این نداری.
_نباید تمام گناهان خود را بخشید.نباید همیشه به خود آسان گرفت. گاهی بخشیدن خود کاری نابخشودنی است.
_طنین برخورد قاشق چنگال با بشقاب در یک خانه ی خالی، یکی از پنج صدای افسرده کننده ی همه ی دوران هاست.
_نمی توانی بدن ترس عاشق باشی. ولی عشق بدون ترس، عشقی بالغ و صادق است.
_آدم ها دنبال جواب نمی گردند،دنبال حقایقی میگردند که خودشان اثبات کرده اند.
پ.ن:سعی کردم آن جمله هایی را بنویسم که تکراری نباشد و جاهای دیگر ننوشته باشندش.