گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


مردان کوچک دست به قلم

من شاید در کل زندگی ام، به اندازه ی انگشت دو دستم، رمان ایرانی نخوانده باشم.

آن خوب های قدیمی اش را نخوانده ام، چه برسد به این جدید های بی مایه ی اینترنتی.

(البته افتخار نمیکنم که نخوانده ام. در لیست خواندنم قرار دارند.)

اما در همین دو سه ماه گذشته، دو تا کتاب وطنی خوانده ام.

یعنی نویسنده هایش، همشهری و تقریبا هم سن و سالم هستند :) 

بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan