يكشنبه ۲۹ اسفند ۰۰
احتمالا نمیخواهید دربارهی اینکه ۱۴۰۰ من چطور گذشت بدانید. همه اینطور مواقع دست به قلم میشوند و مینویسند چه بهشان گذشته و چه درس هایی یاد گرفتهاند. انگار که آدم باید از هر چیزی درس بگیرد. آن هم همه تکراری. در این سال های کرونایی ملالت بار برجسته ترین چیزی که در نوشته ها دیده میشود درس از روابط انسانیست. از اعتماد کردن و دوست شدن و دلتنگ شدن و عاشق شدن. و در نهایت لیاقت داشتن یا نداشتن، قابل اعتماد بودن یا نبودن. اگر از من بپرسید بهتان میگویم قرار است عین همین تجربه ها را سال های دیگر تکرار کنیم. به آدم هایی که بعد ها فکر میکنیم نباید، اعتماد کنیم و دوستی هایی که با تمام وجود میخواهیم را از دست بدهیم. این ها یک دلیل خوب هم دارند و آن هم پروسهی شناخت است. شناختی که زمانبر است و طول میکشد تا به سیاهی های روح مردم برسیم و از دیدنش منزجر شویم. و خب خودتان هم میدانید، این انزجار برمیگردد به روح خودمان: آگاهی از اینکه ما همان سیاهی ها را در وجودمان، شاید حتی با شدتی بیشتر پرورش میدهیم.
بگذریم. قرار نیست حالتان را بگیرم و از سیاهی و بدبختی دوخته شده به سرنوشت انسان حرف بزنم. اتفاقا، از ته دلم امیدوارم سال دیگر پر از سلامتی و رضایت باشد. اول از همه میگویم سلامتی چون بیشتر ۱۴۰۰ را مریض بودم و احتمالا تا آخر عمرم این سال و این سن را با روزهای تاریک پیچیده در پتو به یاد بیاورم. اما تجربیات زیبای خیلی بیشتری هم داشتم. بسته به اینکه ذهنم تصمیم بگیرد کدام یکی را دقیقتر یادش بماند.
اما اگر درس من از ۱۴۰۰ را بپرسید، تصویر بالا را بهتان نشان میدهم. نشان میدهم که حتی اگر نصف روزت را هم از دست دادی، میتوانی باز هم بدویی. آنقدر بدویی که از آنی که از اول خوب دوییده جلو بزنی. یا از روزهای اولی که خوب میدوییدی. بله عزیزانم، از زندگی کنکوری هم میشود درس گرفت و خوب هم گرفت. عیدتان هم مبارک. پیشاپیش البته D=
پ.ن: عنوان عبارتی اسپانیاییست به معنی"در ساعت های پایانی"