گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


En las ultimas horas

احتمالا نمی‌خواهید درباره‌ی اینکه ۱۴۰۰ من چطور گذشت بدانید. همه اینطور مواقع دست به قلم می‌شوند و می‌نویسند چه بهشان گذشته و چه درس هایی یاد گرفته‌اند. انگار که آدم باید از هر چیزی درس بگیرد. آن هم همه تکراری. در این سال های کرونایی ملالت بار برجسته ترین چیزی که در نوشته ها دیده می‌شود درس از روابط انسانی‌ست. از اعتماد کردن و دوست شدن و دلتنگ شدن و عاشق شدن. و در نهایت لیاقت داشتن یا نداشتن، قابل اعتماد بودن یا نبودن. اگر از من بپرسید بهتان می‌گویم قرار است عین همین تجربه ها را سال های دیگر تکرار کنیم. به آدم هایی که بعد ها فکر می‌کنیم نباید، اعتماد کنیم و دوستی هایی که با تمام وجود می‌خواهیم را از دست بدهیم. این ها یک دلیل خوب هم دارند و آن هم پروسه‌ی شناخت است. شناختی که زمان‌بر است و طول می‌کشد تا به سیاهی های روح مردم برسیم و از دیدنش منزجر شویم. و خب خودتان هم می‌دانید، این انزجار برمی‌گردد به روح خودمان: آگاهی از اینکه ما همان سیاهی ها را در وجودمان، شاید حتی با شدتی بیشتر پرورش می‌دهیم.

بگذریم. قرار نیست حالتان را بگیرم و از سیاهی و بدبختی دوخته شده به سرنوشت انسان حرف بزنم. اتفاقا، از ته دلم امیدوارم سال دیگر پر از سلامتی و رضایت باشد. اول از همه می‌گویم سلامتی چون بیشتر ۱۴۰۰ را مریض بودم و احتمالا تا آخر عمرم این سال و این سن را با روزهای تاریک پیچیده در پتو به یاد بیاورم. اما تجربیات زیبای خیلی بیشتری هم داشتم. بسته به اینکه ذهنم تصمیم بگیرد کدام یکی را دقیق‌تر یادش بماند.

اما اگر درس من از ۱۴۰۰ را بپرسید، تصویر بالا را بهتان نشان می‌دهم. نشان می‌دهم که حتی اگر نصف روزت را هم از دست دادی، می‌توانی باز هم بدویی. آنقدر بدویی که از آنی که از اول خوب دوییده جلو بزنی. یا از روزهای اولی که خوب میدوییدی.‌ بله عزیزانم، از زندگی کنکوری هم می‌شود درس گرفت و خوب هم گرفت. عیدتان هم مبارک. پیشاپیش البته D=

 

پ.ن: عنوان عبارتی اسپانیاییست به معنی"در ساعت های پایانی"

سلام سلام. (:

چقدر خوشحالم که بالاخره یه‌جا جملات تکراری و کلیشه‌ای به چشمم نخورد. 

و چقدر خوب نوشتی. 

برات آرزو می‌کنم که سال جدید هم مثل امسالت قوی و رو به جلو باشی و برسی به تمام خواسته‌های قشنگی که لایقشونی، پرنیان زیبا. ❤

سلام آناهیتای زیبا
اتفاقا اون جمله‌ی "انگار که آدم باید از همه چیز درس بگیرد" رو که نوشتم حس کردم تو با این خیلی موافق باشی:)
نظر لطفته=)
خیلی ازت ممنونم=) منم آرزو می‌کنم بیشتر بخندی چون حتی خنده‌های زورکیت هم خیلی قشنگن. و ۱۸ سالگیت رو بترکونی![خنده‌ی همزمان شیطانی و هیستیریک و ناباورانه]

کلی ممنونم ازت و می‌بوسمت ❤

همچنین تو (:

[لبخند از ته دل و چشمای برق‌برقی از شدت ذوق)

[دریافت بوسه و تصور همچین تصویری و دلگرم شدن بهش:')]

سال نوت مبارک پرنیان♡

به پارسالم که نگاه کردم دیدم دغدغه چیزی رو داشتم که الان دیگه ندارم. مطمئنم نگاهم تو سال بعد هم نسبت به امسال همینه. چون شاید کلا زندگی همینه. از دغدغه‌ای به دغدغه‌ای دیگه، گیرم با یه ماهیت متفاوت.

سال نوی توام مبارک فاطمه:)
چه چیز جالبی گفتی. به این فکر نکرده بودم. چون شاید کلا زندگی همینه:)
امیدوارم سطح دغدغه‌هامون مطابق رضایت‌مون تغییر کنه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan