گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


The edge of eighteen

نه اسفند هم گذشت و من کمتر از یک ماه دیگر هجده ساله می‌شوم. نمی‌دانم کی به سنی می‌رسم که حساب سنم از دستم در برود و روز تولدم را یادم نیاید. از روزی که یادم است داشته‌م سال های نوجوانی‌م را می‌شمردم.

 حالا که به عقب نگاه می‌کنم ازش راضیم. اینکه خودم را با کتاب و نوشتن و کلاس های مختلف خفه کردم. اما می‌دانی، محیا گفت آدم خوبی بودن از آدم موفقی بودن سخت‌تر است. همه می‌توانند زبان های مختلف یاد بگیرند و مدرک های مختلف جمع کنند اما هرکسی نمی‌تواند آدم خوبی باشد. راست می‌گوید. احساس می‌کنم هنوز خیلی جا دارد که آدم بهتری بشوم. که صبور، شاد و حرفه‌ای تر شوم. پرتلاش تر شوم. برای چیزی که می‌خواهم خودم را بکشم و برای چیزی که می‌خواهد مرا بکشد از کوره در نروم. و اینکه اوج هنرم برای کنار آمدن با آدم‌ها فاصله گرفتن ازشان نباشد. که زیادی بخندم و بخندام و کمتر چیزی را جدی بگیرم. دنیا برای جدی گرفتن نیست. همه‌ی آن هایی که جدی می‌گیرند تهش عبوس و خسته و غمگین می‌شوند.

یک لیست بلندبالا برای تابستان نوشته‌م که می‌خواهم چه کارهایی بکنم. لیستم را خیلی دوست دارم. آدم‌ها عادت دارند بگویند بعد از کنکور هیچ کدام از کارهای توی ذهنت را نمی‌کنی و نمی‌توانی هم کنی. نمی‌خواهم باور کنم راست می‌گویند. همه‌چیز دارد با سرعت باور نکردنی‌یی تمام می‌شود. دارم دبیرستان را ترک می‌کنم. دارم سعی می‌کنم مستقل شوم. دارم آیلس خوانی و چیزهای مربوط بهش را شروع می‌کنم. پسر، انگار همین تازگی بود که داشتم به ۱۵ سالگی عادت می‌کردم.

فکر نمی‌کنم روزی برسه که آدم حساب سنش از دستش در بره. هر سال فکر می‌کنی بیشترین تغییر ممکن رو کردی و سال جدید سر می‌رسه و می‌بینی نه! زندگی همچنان پر از شگفتیه. دل هممون خوشه به همین تغییرات و بزرگ شدنا.

آخ مرسی خیالم راحت شد:)
انقدر که روزشمار روزام دستمه و هی می‌شمرم و منتظرم و اینا فکر می‌کردم فقط منم که اینطوریم و شاید دارم شورشو درمیارمD:

منم کمتر از یه ماه دیگه بیست سالم میشه و اوه مای گاد! من تازه پام به دبیرستان باز شده بود :`)

زیادی داره زود می‌گذره میخک:')
که تازه همین تایم زود هم همش داره به خونه نشینی و درس و کلاس های (بعضا) به دردنخور می‌ره :')
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan