گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


پرنیان سلام رساند و گفت متاسف است

بالاخره خودمو مجبور کردم بیام و بنویسم این پست رو.

حقیقتش خیلی سخته. سخت تر از اون چیزی که فکر می کردم یه وبلاگ جدید درست می کنی و بنگ، پشت سرش یک پست خداحافظی.

ولی خب روشنه که آسون نیست که اگر بود اوایل بهار این پست رو نوشته بودم و تمام:)

نمیخوام خیلی هندی بازی دربیارم ولی واقعا خاطرات خیلی خوبی دارم ازینجا. از روزهایی که پنلو باز می کردم و یک نفس، غمگین، عصبانی، هیجان زده می‌نوشتم و منتظر میموندم تا "کامنت های خوشبو" از راه برسن و چشممو به یه دریچه جدید باز کنن. روزایی که دوست ها و آدم های خوب پیدا می کردم و یه هیجان خوشایند وجودمو می‌گرفت. منتظر نوشتن ها و ستاره ها می‌موندم. وقت هایی که با خجالت چالش ها رو می‌نوشتم و بعد از چندروز پاک می‌کردم.

و اون کامنت ها، کامنت هایی که گاهی می‌گرفتم و برای چند دقیقه، حتی خوشحال ترین و خوش حس ترین دختر دنیا بودم. از اون کامنت های"تو چقد خوب مینویسی و چقد با نوشتنت حس خوبی گرفتم"

بیان و روزها و دوست‌های خوب، مرسی بابت همه چیز.

از این به بعد اینجا  می نویسم.

خوشحال میشم اگر اونجا هم من رو بخونید و حس خوبتون رو بیارین(جدی میگم:)

خداحافظ بیان عزیز و ببخشید بابت تمام بچگی ها و چرت و پرت نویسی ها :)

بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan