گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


این داستان:بازگشت جرقه

یک نقل قولی خونده بودم که بعد یک چندتا مقدمه گفت خلاصه همه قراره همو اذیت کنند پس دنبال راه ها و آدمایی باشیم که به اذیت شدن بیارزه.

خلاصه.بین دیر به دیر نوشتن و بدنوشتن یک رابطه ی مستقیم هست. این شد که مدتی شده بود که توی فضای بی ستاره و چند ستاره ی ضغیف اخیر بیان در رفت و آمد بودم اما نمی نوشتم. وقتی دیر به دیر می نویسیم سیستم دفاعی ذهن اینطوری توجیه می کنه که خب موضوعی برای نوشتن نداری! گقتنی هارو قبلا گفتی و هرچی بگی فقط تکراره.

به هرحال. دیشب جامعه شناسی رو باز کرده بودم و هنوز هیچی نخونده بودم که چشمم افتاد به یک اسم. دکتر فرامرز رفیع پور .جامعه شناسی که دبیرمون معرفی کرده بود و من همون جا گوشه ی کتابم نوشته بودمش. این شد. بله. همینطوری شد که جرقه بعد از مدت ها برگشت.و من با آغوش باز ازش استقبال کردم.

بعد از خوندن بیوگرافی دکتر رفیع پور، یک چرخی بین مقاله ها و آثارشون زدم. از اینکه بعضی هارو میدونستم لبخند می زدم و از ناشناخته بودن اون های دیگه لبخندی گشادتر:))

پاهام شروع کردن به یخ زدن،ضربان قلبم پیچید توی گوش هام، میگرنم شروع کرد به قردراوردن، انگشت هام از این مقاله به اون مقاله، از ماکس وبر به دکتر فردین علیخواه ، از فرهنگ غرب به خرده فرهنگ های جوامع آفریقایی پرواز می کردن و چشم هام می رقصیدن.

ساعت شد دو و نیم شب. اون تیرکشیدن خوشایند پشت از فهمیدن و یادگرفتن و کشف کردن  اونقدر سرمستم کرده بود که حتی به آقای علیخواه هم پیام دادم و ازشون خواستم بهم کتاب معرفی کنن و القصه.

ساعت سه نصفه شب بود و من رفته بودم توی رخت خواب(بدون ذره ای امتحان جامعه شناسی فردا را خواندن).

فردای آن شب(امروز) زنگ اول دویدم پیش معلم جامعه ام و کلی درباره ی ماجرای دیشب و شوق و ذوقم تعریف کردم. گفتم یکم برای شروع سخت بوده و اگر می شود برای بچه ها یک چیز اسان تر باشد بهتر است. خانم گفت کتاب های جامعه همه تخصصی هستندو خودش سن من که بوده گرچه هیچی نمیفهمیده آنقدر شریعتی خوانده تا بالاخره یک چیز هایی فهمیده. گفت حالا درس خوندی؟ گفتم نه دیگه خانوم همه اش داشتم مقاله میخواندمD: اعتراض کنان گفت که اول درس بعد مقاله و بدوم بروم بخوانم =)

تا زنگ آخر که امتحان داشتیم خواندم و کامل شدم(بله میدانم حالا مگر چه خبر است!) وسط تصحیح کردن برگه گفتم خانم تو مدرسه خوندم. هی یی کشید و گفت(بله باز هم میدانم خبری نیست) خب تو که اینقدر هوش داری درس بخونی چی میشی؟ گفتم خانوم خوبه دیگه. گفت اره ولی اول درس بعد مقاله گفتم خانوم برای من برعکسه D: گفت خب به هرحال معدل مهمه! گفتم خانوم حالا خوب شد معدلم. گفت میتونستی بیست بشی!(حالا نگاه کن:/)

فکر کنید :) توی این هم گفته ام  که ترجیح میدهم بجای موضوعات جذاب ولی تالیفات خشک مدرسه منابع آزاد بخوانم. هرچندکه مصاحبه خیلی خشک و مختصر از آب درامده ولی دوستش دارم.(البته انجایی که این جمله را گفته ام توی عکسی که از روزنامه گذاشته ام نیست)

در طول روز بین عطش خواندن،ادبیات،منطق،اقتصاد،زبان،یادگیری کدزنی!،جامعه شناسی، کتاب های ادبیات داستانی، کتاب های علمی و....... در حرکتم و نظریه هزینه فرصت بدجور قدرت نمایی می کند. تا الان هفتاد کتاب خوانده ام و اگر بتوانم این ماه ده تای دیگرهم بخوانم به 80 تای سالم می رسم. اگر هم نه که هفتاد و پنج هم عدد خداست :) فعلا جامعه شناسی به زبان ساده ی آقای زیباکلام را دانلود کرده ام و در کنار سانست پارک پل استر عزیز و ناطوردشت سالینجرخان انتظارم را می کشند و من هم انتظارشان را می کشم هرچند بایدبجای انفعالِخواندن، در کرییتیویتی نوشتن داستان غرق شوم و فیلم دوپاپ را برای جلسه ی فردا ببینم. از فیلم های اخیر زنان کوچک و داستان ازدواج و 1917 را دیده ام و همه شان را دوست داشته ام. فیلم زنان کوچک هم اقتباس خیلی خوبی از کتاب آلکوت است و به خاطره داران با این کتاب پیشنهاد میگردد. تازه هم کتاب همسران خوب(ادامه ی زنان کوچک) و هم خود زنان کوچک در فیلم گنجانده شده.اگر دوست ندارید اینده ی این چهارزن کوچک را قبل از خواندن کتاب بدانید درنظر داشته باشید.

کسی هم با من از بیست و چند روزی که مانده حرف نزند.و از سی و هفت روزی که تا شانزده سالگی ام مانده.(البته خیلی ها که میگویند یعنی تمام شدن شانزده  سالگی و رفتن در هفده و اگر بهشان رو بدهی تا بیست سالگی هم می روند. من اینهارا قبول ندارم. کام آن! تازه یاد گرفته بودم به جای چهارده پانزده تلفظ کنم!) البته فکر نکنید از آن کودک های در گذشته گیر کرده ام ها! خیر بنده با قد صد و شصت و شش و پاهایی که هنوز هم از رشد درد می کند و چاقالو شدن هایی که ناشی از عدم تحرک است و حرف های گنده گنده ای که گاهی اطرافیانم را می آزارد اصلا قیافه ام به خواهانان کوچک ماندن نمیخورد:d

چند روز پیش شیمی تجربی را دانلود کردم و با کمی اندوه ورقش زدم. ولی به این نتیجه رسیدم چندبار دیگر هم برگردم میایم همین رشته. حتی اگر در آینده فقیرترین ادم روی زمین بشوم_که نمی شوم_ ^_^

همین دیگر. پست هیجان نوشتانه ای احمقانه از ان ها که عقل و احساسم همیشه بر سر نوشتن یا ننوشتنشان در جنگ است :()

+دوخط اول بسی ضایع شروع شده!میدانم!

نمره یک خوشی زود گذره 

برای من حتی همون خوشی زودگذرم نیست.
دلخوشکنک خانواده و معلمامه.

پست دلچسبی بود :)

و راستی نباید به دیر پست گذاشتن من هم گیر بدین دیگه! :))

ممنونم =)
حالا یک بار اینطوری شد! شما دو ماه یبار پست میذارید!

چه‌قدر گذشته بود از آخرین پستت!

منم این کتاب آقای زیباکلام رو توی کتابخونه دیدم ولی نگرفتمش، گفتم بیام با بابام صحبت کنم ببینم چی می‌گه. خلاصه یه‌کم مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که فعلا ذهنم رو درگیر جامعه‌شناسی نکنم به طور تخصصی. 

الان که درگیر کتابای دکتر شریعتی و شهید مطهری‌ام فعلا. ببینیم بعدش چی می‌شه. 

+بچه‌ها به تو هم می‌گن خرخونی و دروغ می‌گی که درس نمی‌خونی؟ 

حالا دو هفته بود سولویگ جان اونقدم نیست :)
خب تو دختر گلی هستی. ضمن اینکه خانوادت هم توی این باب ها هستن. من بیام دو دقه از منطق تو خونه حرف بزنم همه بهم به شکل موجودی عجیب الخلقه نگاه میکنن!
خب ذهن رو درگیر شریعتی کردن همون درگیر جامعه کردنه دیگه🤔 تازه سخت ترم هست فکر می کنم.شهید مطهری🤔 آقا باز از ایناها نام نبر عذاب وجدانی به نخونده هام افزوده بشه!
آفرین. خبرشو به منم بده.
+بلی. به وفور و به نفرت گاهی اوقات.مساقیم و غیرمستقیم. تازه اون روز یکی از بچه های فوق خرخونمون که به خاطر یه چندتا بی دقتی تو امتحانای ترمش دوصدم از من پایین تر شد و چهارم شد، اون روز در دفاع از خرخونیش برداشته میگه من اگه خرخون بودم که چهارم نمیشدم!(من خرخونم که دوم شدم؟:/) البته شاید به استدلالم یه ایراد هایی وارد باشه ولی منظورش همین بود. دیگه همین دیگه. توجه نمیکنم و توجه نکن. اگه قرار بود توجه کنیم که تاحالا چیزی نمونده بود ازمون😒

به نظر خیلی طولانی بود.D:

اوه، که این‌طور... 

آره خب، اما به طور مستقیم و تخصصی نیست.ولی خب تا حد خیلی زیادی، هست دیگه. 

می‌دونم چه حسی داره😬، نگران نباش بابا، می‌خونی‌شون ایشالا.

+آخ دقیقا. می‌گم، انگار مثلا تو کی هستی که من بخوام بهت دروغ بگم به خاطر این مسئله؟ قشنگ هم یه طوری مستقیم و غیرمستقیم ابراز نفرت می‌کنن که آدم می‌مونه "چه هیزم تری به اینا فروختم مگه؟".

واقعا چاره‌ش اهمیت ندادنه، اما خب گاهی هم سخت می‌شه. 

😁
بلی بلی.
ایشالا =)
+همینو بگو. اصلا بعد نمره ها حقارت بعضی افکار خیلی عیان شد و این بهتره. برای من هرچی زود تر طرفم یا طرف هام خودشونو رو کنن، بهتر. زودتر کنارشون میذارم :)

سلام.

من دلم میخواد بغلت کنم که انقد باحالی 😂😘

سلام.
من حاضرم همین الان یه بلیط بگیرم بیام اصفهان به دل شما برسم=) عوضش یه چندجلسه ای سرکلاساتون نشستن و یه تور اصفهان گردی میخوام =)) قبول؛)؟

دبیرها هم دیگه اون ذوق و شوق قبلی رو ندارن . خیلی بده که با ذوق و   شوق برای یک نفر از علاقه ها  و کارها صحبت کنی و اون هم خیلی بی میل به این قضیه نگاه کنه ://

ولی در کل معدل اصلا مهم نیست.فقط تست و من چه قدر دیر فهمیدم این موضوع رو ....

1917 قشنگ بود ؟

 

درسته ولی من تا یه حدی درکشون میکنم. یه جورهایی خودشونو میبینن و ته مسیرو و ترجیح میدن بخشکونن ریشه رو تا اینکه ما رو برسونن به اون همه علم و تحصیل و نهایتا فوق فوقش دبیر شدن تو جامعه ای که ارزش ادم درک نمیشه.
آره مهم نیست. ولی خب هیچی نگفتم بهش که دلش نشکنه :)
قشنگ بود. اگه فیلم های ژانر جنگ رو دوست دارین.

سلااااام :))))

لبخند عمیق ، تشویق و خوشحالی 

همیشه همین جوری بمونی :))) همین قدر پر تلاش و خستگی ناپذیر ♥

سلام:)
ممنون ^-^
ایشالا:*)

اینبار که بیانو باز کردم گفتم خب...دیگه امروز دیگه پرنیان پست گذاشته :)

ستاره تو که دیدم گفتم خب....الان پونصدتا کتاب خونده و کلی چیز جدید یاد گرفته و من همچنان پوکر فیس به صفحه لپتاپ خیره شدم.

و الان که پستتو خوندم تصمیم به تنبیه خود گرفتم -__-

داشتم فکر می کردم چطوریه که تو دو ماه من هشت تا کتاب به گودریدزم اضافه کردم :(

 

آخ آخ...شده منم کل روز و شب رو فیلم ببینم بعد نیم ساعته تو سرویس مثلا زیست بخونم بیست بشم *_* 

اگه خرخونان می فهمیدن چه لذتی داره این دقیقه نودی خوندن...به مرام و مسلک ما روی می آوردن

 

نکته:سنپای جان اگه میدونستی دیدن ستاره ات چقدر برای ما لذت بخشه هر رزو برای گل روی ما(!) هم که شده پست میذاشتی. حالا چه تکراری، چه غیر تکراری. انقدر حرف تو دنیا هست که هیچوقت تموم نمیشه :)

 

الهام دونت قویه :))
برای چی تنبیه خودت؟
هش تام خوبه. دی چون امتحاناست چهار تا براش بسه.
دقیقا :) من که کل راهنماییمو تو سرویس خوندم ولی خب دبیرستان یکم بیشتر از سرویس میطلبه ؛)
حالا نمیخوام چیز کنم ولی هرکس یجوره دیگه. یکی یبار بخونه میفهمه یکی باید خرخونی کنه.
نکته: هلن انقده منو خجالت نده. تو گُلی🌹❤

چ پست خوبی لذت بردم. منم از اونا بودم که وزن کتابای غیردرسیم از کتابای درسی تو کوله م بیشتر می شد...

امیدوارم موفق باشی

از پستای قشنگتون معلومه :))
همچنین =)

پاهای منم درد میکنه ها ولی این قد لامصبم تو ۱۶۲.۵ گیر کرده بالاتر نمیره:| الان اصلا فک نکن که من به درازای قدت حسودی کردما:)) مدیونم میشی:)

این همسران خوبو ویکی پدیا برام اسپویل کرد:( ویکی پدیا نخوانید یه اسپویلگر اعظمه.

حالا چهارسانت چیزی برای حسودی نداره :) اصن ۱۶۰ به بالا خوبه گربه جان.
آره بابا من خودم ازش زخم خوردم چندبار. سر کتابای یکی از برونته هام بود فکر کنم. حالا که اسپویل شد پس بشین فیلمشم ببین :)
يكشنبه ۴ اسفند ۹۸ , ۰۱:۱۲ مائده ‌‌‌‌‌‌‌

پست هات(همونطور که قبلا گفتم) بسیار برام دلنشینه، این مقاله خوندن ها تا دیروقت شیرینی ایه که هیچوقت مزه ش از زیر زبونم نمیره.

و اینکه مطمئن باش با به دنبال رویات رفتن هیچ چیز رو از دست نمیدی، حتی اگه فقیر ترین آدم روی زمین بشی -که نمیشی- ! :)

منم به دروس رشته شما خیلی علاقمندم، البته! نه به اندازه رشته خودم :)

ممنونم ♡~♡
آره واقعا. خیلی لذت بخش بود =))
دقیقا :))) ممنونم مائده:*
منم دروس شما رو دوست دارم :) البته "   "  "   "  ‌ "      D:

پاسختون رو خوندم یاد فیلم gifted افتادم که دختره سرپرستش نمیذاره که وارد حیطه ای که استعداد داره بشه.

داخل فیلم به این نکته اشاره میشه که انسان در یک زمینه استعداد و علاقه داشته باشه و مانع جلوش باشه و بقیه نذارن که در اون زمینه به شکوفایی برسه دچار افسردگی میشه . (خودم هم دچارش میشم گاها :/ ) البته اون طرف دیگه هم اشتباهه که همه تلاش و انرژی مون رو بذاریم برای اون استعداد.در نهایت از زندگی لذت نمیبریم.

اما این طرز تفکر(که در پاسختون اشاره کردین) به نظرم اشتباهه که راهی که رفتن و آخرش ارزشی نداشته رو ادامه بدیم.

به هر حال باید از یک قسمتی شروع کرد . امید داشت . یکی از معضلات جامعه افسردگی و نبود امیده . پس برای چی زنده ایم ؟ :)

درسته با طرز عمل جدید ممکنه برخوردهایی انجام بشه . اما باید شروع کرد دیگه . سبک شعر نوی نیما یوشیج اوایل خیلی مورد انتقاد همه بوده (فکر کنم البته و داخل فارسی 10 یک روانخوانی بهش اشاره کرده اسم عنوان «پیرمرد نور چشمان بود » یک همچین چیزی) اما االان میبینیم که برای خودش یک سبکی شده و خود این سبک شعر چندین زیرمجموعه داره مثل شعر سپید و ...(درس در سایه سار نخل ها )

 


فیلم 1917 خیلی قشنگ بود . کلا فکر کنم دوربین یک دونه کات بیشتر نداشت . داستانش هم خیلی قشنگ بود .

ممنون بابت معرفی.

این فکر من نیست. تفکر دبیر منه. به روش غیرمستقیم چندبار گفته و من فکر می کنم تا حدودی حق داره. یبار ازش پرسیدیم بریم جامعه شناسی؟ گفت جامعه شناسی رشته ی خوبیه و باید علاقه داشته باشین و خب یک زمانی خیلی کتابا شیرین تر بود و رتبه ی یک کنکور ۸۹ رفته جامعه و این ها. گفتیم الان چکار میکنه؟ گفت ازین زندان به اون زندان:)
خلاصه که من میدونم برخوردش خیلی جالب نبوده ولی درکش میکنم. و خب این امکانم هست که اگه یکی دیگه بود و این پیش زمینه رو نمیدونست بدجور تو ذوقش میخورد:)
+خواهش می کنم. چه جالب. فقط پایانش خیلی خوب نبود. حرفای اون فرمانده خیلی کلیشه بود و اون امیدایی که از داستان بوجود اومده بود براورده نشد.
+درسای مارو الان دارن بهتون یاد میدن برای تدریس یا از دهم خودتون یادتون مونده؟

مثل همیشه فوق العاده. دوتا حسو خیلی جالب توصیف کرده بودید. یکی حس ذوق مرگی حین یادگیری و عود کردن میگرن(که برای من معمولا دل درد هست) از ذوق و دیگری «پست هیجان نوشتانه ای که عقل و احساس بر سر نوشتنشان در جنگ اند».
ممنون از فیلمایی که معرفی کردید. داستان ازدواج نظر خودمو هم جلب کرده بود که ببینمش.
خیلی لذت میبرم هر بار که میبینم اینقدر وقتتون رو مفید استفاده میکنید. و وقتی به اون خط میرسم که تازه داره شونزده سالتون میشه میشم شبیه این ایموجی تعجبه! و به این فکر میکنم که دقیقا نمیدونم باید به چی فکر کنم :))
البته حسنش اینه که غبطه میخورم سعی میکنم خودمم بیشتر همینجوری وقتمو استفاده کنم.
یه سوال؟ یکی که دقیقا هم سن شما باشه و علاقه اش رو نشناسه، و همش میگه توی این دنیا به هیچی علاقه ندارم... نظر یا ایده ای دارید که شاید بتونه کمکش کنه؟
(برم تب های ویکیه و فیلمایی که معرفی کردید رو یه نگاهی کنم)

راستی یه سوال دیگه؟! چی میزنید؟

چک کنید ایمیلتونو

قبول دارم . وضع کار اونقدرها خوب نیست و تصوراتی که همه ما از کار داریم فرسنگ ها با واقعیت فرق داره. امیدوارم که درست بشه.

 

من فکر میکردم سربازه خودش رو میندازه جلو و کشته بشه تا به همه نشون بده که این یک تله بوده . اما اینطوری نشد. به نظرم پایان دیگه ای نمیتونستن براش بذارن .

ولی بازیگراش همه با حس بودن .

 

+من آموزش ابتدایی ام :)

این ها رو یادمه.ناسلامتی درس میخوندم دیگه :دی

انشالا:)
درسته ولی حداقل اون فرمانده هه چی بود میگفت؟ امید چیز خطرناکیه. دیالوگ خیلی تکراری همه جا دیدیم=/یکم اخرش خوب نبود ولی اره بازی ها و بازیگرا خوب بودن همه:))
+میدونم گفتم شاید مثلا یه گریزی به متوسطه هم زدن براتون D:
 آها بله بله^-^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan