گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


آیس تی داغ

1.پرنیان چهارده سال و نه ماهه ی عزیز، ایمیلت به دستم رسید امروز :)

با وجود نگرانی هایی که داشتی ازینکه سوال هایت مسخره باشند، نامه ات را خیلی دوست داشتم :)

آخرش اشک هایم را ول کردم بیایند چون دیدم آدم که اشک شوق را هم نباید سانسور کند.

لینک نامه نویسی به آینده تان: https://www.futureme.org/

 

2. داشتن شخصیت خوب، یک موهبت بزرگ است.

داشتن دوست خوب، یک موهبت فوق العاده‌ست‌.

خود خوبتان، در لحظاتی که تحت تاثیر غم و اندوه، حسادت، عصبانیت و دیگر احساسات خودتان را گم میکنید، کار چندانی از دستش بر نمیاید.

اما دوست خوب، چرا. میتواند شانه‌تان را بگیرد، تکانتان بدهد و به یادتان بیاورد که بودید و قرار است که باشید :)

همدردتان نمی شود، در احساسات با شما همراهی نمیکند، موعظه نمیکند، دیدی گفتم نمیگوید، کاش کاش نمیکند، فقط خودتان را به یادتان میاورد. خود حقیقی تان را.

3. آدم فرصت هایی را ممکن است در زندگی از دست بدهد؛

به خاطر سرماخوردگی.

"من مقصر سرماخوردگی‌یی که گرفتم نیستم؛ اما مسئول آنم" (اثرات کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها D;)

یعنی شاید خودم باعث سرماخوردگی ام نشده باشم، اما مسئول عواقبشم، مسئول درس هایی که باید با سرفه بخوانم، مسئول این که بخندم و بگذرانم یا حرص بخورم و بگذرانم.

4. هفته ی پر تعطیلی پیش را گذراندیم برای هفته ی پرکار این هفته =/

البته که این هفته هم چهارشنبه تعطیل است :)

هر روز را دارم به حالت مفید و درستی میگذرانم پس چرا احساس میکنم یک ماه و ده روز خیلی تند گذشت؟!

عنوان: مجاز از چای گرمی که سردی های خودش را هم دارد این روزها :)

خلاقانه است مثلا ؛)

مجاز

من بودم مینوشتم

آیس تیِ داغ!

برای چی مینوشتین داغ؟ :)

که تناقضش رو برسونه دیگه

:))

 

برای تابستون اگر خواستید پست بنویسید مناسبه

 

که یک چای یخی میخورید

که گرمی این روزها را همراه خودش دارد

بله بله :)
برای تابستون بستنی سرخ شده هم خوبه =)
+ آدم هایی که شب بیدارن رو میپسندم :)

اگر کفر نبود میگفتم:

اصلا روز رو خدا ساخت برای خواب

ولی گفت برای کاره

تا ما سرِ کار هی خوابمون بیاد

 

و شب ها مشتی و سرحال بشینیم پای کتاب ها و نوشتن ها

به متن که نگاه میکنم احساس نمیکنم کفره فکر میکنم حقیقته😂😂
 "پای کتاب ها و نوشتن ها" 
واقعا درسته.
عجب عبارتی.
مشتی و سرحال :)))
من در دل شب احساس میکنم همه ی خودمم؛ روزها انعکاس خودم :(
+ زنده باد جغدیت :)

ای گفتید؛ خیلی عجیب داره تند میگذره. اصلا نفهمیدیم چی شد یه ماه گذشت :|

سلام بر جغد دیگر :)
برای شمام همینطوره؟
سرکلاسا که بعد از هرپنج ساعت دو دقیقه میگذره :/
یه ماه و یه چارم ماه :| !

تازه من در حالی جغدم که فردا ازمون دارم باید هفت بیدار شم. همین قدر تباه :/ :))

وقتایی که فرداش آزمون داریم که شب رو بیداریم اکثرا :))
ولی نه توی بیان!
 سر درس باید بود D:

سلام بر تو ^^ 

حقیقتا ایده خیلی خوبیه ^^ ممنون واسه گذاشتن لینکش 💙

فعلا برم بزنم تو گوش آزمونم بعد حتما روش کار میکنم 😂 (یک زیر چشم کبودِ زود بیدار شده!) 

متنت رو بسی دوست... تو این همه کار کردی بد میگی راضی نبودم؟ شگفتا 😂

سلام نسترن :)))
چندروز پیش داشتم فکر میکردم چگونه برم بیابمت =)
خواهش میکنم، خیلی خیلی حس خوبی بهت میده وقتی برسه به دستت نامه ی سال پیشت :)
ایول! برو و بترکان و بیا و بگو ^-^
متشکر ازت. اگه قرار بود یک کار بکنم ولی این همه کار میکردم راضی میبودم ولی چون قرار بود کارای بیشتری کنم ولی همشونو نکردم کاملاراضی نیستم :)
توچکارا کردی؟

یه خوش به حالت خییییلی گنده با آه و افسوس!

من که این هفته رو عملا هیچ کاری نکردم و اون جمعه لعنتی که می فهمی چقدر بدردنخور بودی رسیده.یشتر حس میکنم بستنی داغ باشه تا...

امروز هم به شکل اسفناکی در تولد یکی که ازش خوشم نمیاد به دست زدن و عین چوب خشک وایسادم گذشت.

توروخدا أین رمزمنظمیتت رو به من یاد بده :-[ :-[ :-[ 

یه آواز دهل شنیدن از دور خوش است با پند و اندرز!
هفته هایی که آدم هیچکاری نباید بکنه هم لازمن بالاخره :)
برای منم همینطوره‌. ازونجایی که امتحان دینی دارم و هی خط اولو میخونمو میرم تو رویاهامو چند ساعت میگذره :/
نگذشته که هنوز. نصفه شب مونده به لطف خدا D;
رمز نداره. رمزش همین فیلما و کتابا و انیمه هاییه که ادم میبینه و جون میدوونه تو بدن آدم. بهش انگیزه میده.
یا یک دفترچه To_do To_day ساده که توش کاراتو بنویسی و بیای دونه دونه خط بزنی :)

ایده خیلی خوبیه، باید نامه رو از آخر دفتر خاطراتم منتقل کنم به این لینکی که دادی. اه، البته دوباره محتویاتش یادم میاد... بی‌خیال، تا اون موقع دوباره یادم رفته. 

بابا منم تو دفترخاطره‌م یه عالمه نوشته بودم.
مساله اینه که متاسفانه اون روزی که باید یادمون میره نامه رو بریم ببینیم.
من چندوقت پیش تازه نامه به پونزده سالگیم (اونی که باید روز تولدم میگرفتم) رو تو دفترم دیدم :/
درحالی که تولدم فروردین بوده :/
همین که ایمیله و خودش یادشه که بیاد و ما رو سوپرایز کنه خوبه.
پس منتقلش کن به نظرم D:

سلام دخترم ^-^ 

عی بابا...وقت اعلام حضور ندارم :" خوبی خوشی؟ ^^ 

عاوره خیلی گوگولیه *-* منم که نوشتن بسی دوست *-*

ترکوندن که ترکوندم منتها از کدوم لحاظش منظورت باشه 😂 نه بد نبود راضی بودم ^^ فقط باید ۴ ساعت بشینی یهجا عذاب آوره :" 

آره میفهمم... هیچ وقت آدم به همههه کاراش نمیرسه :"

می؟ این هفته با دو روز تعطیلی تازه به همه درسا رسیدم! یه همچین سیستم آموزشی درخشانی داریم ما :| ♡ سریالم که خیر سرم گفتم در حال پخش ببینم به کارام میرسم که همونم نمیتونم ببینم :" 

عا و در باب کتاب. .دو تا کتاب نو خریدممم! جییییغ که فردا زنگ دینی برم تو کارش *-* (بوی نویی میدن *-*)

سلامی دوباره =)
ممنان. تو چطور؟
پس انجامش بداهه و لذت ببر :)
😄😄
هعی
خیلی هم عالی‌. دمت گرم =))
هوررااا. چه کتابایی؟
آخ زنگ دینی رو خوب اومدی D;
خوشبحالت من امروز زنگ دینیم به امتحان گذشت :/

نظر قبل را نسترن ۵ ساله از کرج نوشته است! فقط کم مونده بود بپرم بالا پایین 😂

از دست تو D:
منم اینجا دارم بالاپایین میپرم :))
جمعه ۱۰ آبان ۹۸ , ۲۱:۱۶ شارمین امیریان

سلام.

چه هیجان انگیزه مورد یک

سلام استاد :)
خیلی  :)
پیشنهاد میشه ؛)
يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸ , ۱۱:۱۲ مائده ‌‌‌‌‌‌‌

سلام بر پرنیان عزیز :)

من اون نامه رو دیشب برای خودم فرستادم و فکر کنم حال جالبی داشته باشم سال بعد وقت دیدنش! :)

سلام مائده :)
خیلی کار خوبی کردی ^-^
مطمئنا خواهی داشت! :)

مرسی مرسی بابتِ معرفیِ این سایت. خیلی عالی باید باشه. یه نامه نوشتم برای پنج سالِ دیگه و خوشحالم از روزی که نامه بهم برسه :) تا اون موقع مهمِترین اتفاقای زندگیم افتادن و روالِ آینده‌م مشخص شده. و البته 29 سالم شده و یه بخش مهمی از جوونیمو باختم :( اما به هر حال 5 سالِ آینده هم میگذره،و گرفتنِ یه نامه از امروز خالی از لطف نیست.

مرسی بازم

خواهش میکنم D:
منم میخواستم برای پنج سال دیگه‌م بنویسم :)
میشه ۲۰ سالگیم :)
ولی خب دیدم خیلی تصورشو ندارم.
خواهش میکنم دوباره ^-^

تنکس ^^ 

تنکس اگین ^^ 

عامم.‌.. یدونه ناتور‌دشت که خیلی وقت بود میخواستم بخرم اینجام فک کنم اسمشو دیده بودم 🤔

اون یکیم داستان کوتاه بکمن "و هر روز راه خانه دور تر و دور تر میشود" 

عه مام امتحان داشتیم :/ بعدش خوندم D: 

و دویمی D: ... تو دیگر چرا؟! 

چه کتاب های خوب و نیکویی =)
ایول به تو ^-^
از بالای کتابا D:
کیه که از لفظ "کتاب خریدن" بالا پایین نپره؟ :)

حق دارین، هنوز اولین گامِ مهمِ که مسیر زندگیتونو مشخص میکنه برنداشتین (دانشگاه رفتن)، بعد از انتخاب رشته و دانشگاه رفتن آیندتون تقریبا قابل پیش بینی تر میشه و میتونید متمرکز تر بهش نگاه کنید. 

پیشنهاد میکنم یه نامه اختصاصی واسه سه سالِ دیگه‌تون بنویسین. با مضمون نامه به منِ دانشجو ;)  خدا میدونه اون موقع چه رشته ای میخونید و چه شهری هستین و چقدر تفاوت تو زندگیتون ایجاد شده.

آها که اینطور :)
باشه این پیشنهاد خوبیه
دقیقااا. از همینم میترسم که وقتی اون دانشجو نامه ی من الان رو دریافت میکنه، جایی باشه که من حالا هیچ وقت نمیخواست نه لزوما جای بد. جای غیرانتظار. و برای همین یکم استرس زاست ولی خواهم نوشتش ممنون از پیشنهاد :)

95 درصدِ جایی که اون دانشجو داره درس میخونه رو خودش مشخص میکنه ;) 

من وقتی دبیرستان بودم و درس نخون بودم ولی درخشان،،، اینقدر تباه بودم که سال دوم دبیرستان یکی از مطالبِ وبلاگم این بود: "خدایا چی میشه امشب تو خواب ببینم چه رشته ای و چه شهری قبول شدم؟" 

و واقعا متوجه نبودم که خودمم که مشخص میکنم قراره کجا باشم.  البته نسلای جدیدتر از من باهوش ترن تو این زمینه. من تو اون برهه واقعا پرت بودم.

 

+ منم (خداروشکر) درس نخوندم و رشته ی مد نظرمو قبول شدم، ولی تو غیر قابل انتظارترین جا. و اونجا شد یه جزئی از قلبم. از غیرقابل انتظارها نترسید. 

 

++ خواهش میکنم. 

بله بله البته :)
مثل من بودید D:
نه من اینطوری نیستم خیلی اطمینان واهی دارم ازینکه قراره کجا باشم D:

+ یادم میمونه :)

++ :)

دست بوسن ^^

موافق هستم ^^

D:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan