گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


ENJOY AND LIVE

صبح معلم تاریخمون با لباس های مشکی و چهره ای بسیار متفاوت با چهره ی هفته ی پیشش وارد شد. غم توی نگاهش و چشمانش بود اما به ما بروز نداد. خیلی قشنگ و با انرژی لازم درسش رو داد، حتی لبخند زد و خندید. از ما درس پرسید. و برامون نمره هم گذاشت.

مثل اینکه یکی از بچه ها بهش گفته بود خانوم لطفا بهم یکم نمره بدین من هول شدم و از این حرف ها...

یکهو به هممون گفت:

یک چیزی رو از همین الان بهتون بگم؛

درس بخونید. خوبه. خوب هم بخونید.

سر نمره با هم رقابت کنید. خوبه.

اما خودتون رو آزار ندید. دیگه تا آخر سال هیچ وقت نبینم کسی برای نمره التماس کنه، گریه کنه، ضجه بزنه...

نمره خوبه. ولی همه چیز نیست. کنکور خوبه. ولی همه چیز نیست. نبینم کسی به خاطر 18/5 شدنش پیش من گریه کنه. آدم از یک دقیقه بعدش خبر نداره. سر میذاره و میمیره. پس از زندگیتون، از حالاتون، لذت ببرید.

من دانش آموز رتبه یک رقمی داشتم، دو رقمی داشتم، اما میدونین اومده بعد کنکور به من چی گفته؟ گفته خانوم من از این سال هام هیچ چیز نفهمیدم. من از این نوجوونیم هیچ چیز نفهمیدم...

یک نمره یا دو نمره، ارزش حرص و جوش و رنج شما رو نداره...

حرف هاش باعث شد، از دو روز گذشته که بیشتر تودو لیستم رو انجام داده بودم احساس رضایت کنم. باعث شد که بعد اون همه ساعت مدرسه، دو ساعت بعدش کلاس زبانمو برم و بلافاصله بعدش کلاس نویسندگیم رو با انرژی و آرامش برم و برگردم.

من هدف دارم. سعی و تلاشم رو میکنم که مثل سه سال گذشته معدلم رو بیست نگه دارم. در کنارش میخونم و مینویسم و راه خودم رو میرم.

اما اگر نشد. اگر بر حسب اتفاقی، خارج از اراده ی من، نمرم19 شد، معدلم کمتر شد، یک قطره اشک نریزم. یک ذره رنج به خودم راه ندم. برخلاف اونچه که پارسال کردم.

اگر بر حسب اتفاقی خارج از اراده ی من، با وجود تلاش هام نمره ای پایین تر از حق خودم گرفتم، ذره ای خواهش به ناحق نکنم. مثل اونچه که همیشه بودم...

حرف های معلم تاریخم که تازه غم از دست دادن پدرش رو چشیده بود، به هدف هام یه رنگ تازه پاشید، روزی که پر از فعالیت و درنهایت خستگی بود رو، با رضایت برام رقم زد.

من از این معلم، تا آخر سال همین یک چیز را هم گرفته باشم، بسم است.

خدابیامرزتشون. حرفای جالبی میزنن

:))

کاملا درسته

:)

سلام پرنیان!

معلمتون خوب گفته

مواظب روزهات باش و نزار بیهوده بگذره 

نزار یه روزی حسرتش رو بخوری عزیزم😻

سلام شاسوسا :)
حتما =)
تلاشم رو میکنم =))
مرسی

چقد حرف درستی زده👍👍

خیلی واقعا :)

یه پست پر از حرف حساب :)

ممنونم =)

حرف خوبی زده. منم دیروز درسم رو خوندم و امروز رفتم سر کلاس. من تلاش خودم رو کردم، پس ناراحت نشدم که نتونستم یه سوال اقتصاد رو جواب بدم. چون دیروز حقیقتا از خوندن ادبیات و جامعه لذت برده بودم، و خودم هم انتخابم رو کرده بودم. پس بی‌خیالش! فیلمم رو می‌بینم، کتابم رو می‌خونم، درس رو هم هروقت که حالش رو داشتم و ازش لذت می‌بردم می‌خونم. تمام. 

ایول بهت :)
دمتم گرم واقعا =)

پرنیان لذت ببر از زندگیت

من به عنوان یک کسی که تجربه دارم میگم

ته نمره هیچی نیست !

باور کن هیچی نیست .. شده فقط قبول شو ولی خودت رو توسعه بده . از زندگیت لذت ببر که جسرتش رو کنی

من همیشه تاریخم ۲۰ بود چون دوست داشتم . ولی من باورت میشه نمره ۰/۲۵ هم داشتم .

ساده بگیرش :))))))

بله باشه حتما :))
حالا اونطوری هم نه ولی لذت ها و ها توسعه هارو حتما در کنارش میکنم =))
باشد =)
^-^

سلام

چه حرفایی زد...

موفق باشی:)

سلام.
=))
توهم همینطور ^-^

خیلی جالب بود برام ...

 

تو عمق احساسات میشد به فاجعه از دست دادن عمر به خاطر یک آزمون ساده پی برد...

 

نباید اشتباه کرد... چون جوونی آدمه... و برگشت ناپذیر

 

موفق باشید :)

سلام :)
بله همینطوره...
اشتباه که نمی تونیم نکنیم ، فقط نباید اشتباهات رو تکرار کنیم :)
ممنونم. همچنین :)

حرفش تا یه حدودی درسته

ولی میدونی ادم به خودش میگه یعنی من به خودم میگم همین سه ساله.همین سه سال رو خودتو بکش که بعد نتیجه‌ش رو بگیری.

آره. منم "تا یه حدودی"ش رو قبول دارم.
ولی میدونی، "همین سه سال" فقط همین سه ساله. همین سه سال ناقابل نوجوونی. تموم که بشه، تکرار نمیشه.
البته بگم که، کشتن تو و من (و امثال ما)، اون کشتن دیگران نیست. یعنی ما هر چقدرم روی هدفمون معطوف بشیم، بازم مطلاقا نیست. از سلف دولپمنتمون نمیزنیم. نمیدونم دقیقا چطور بگم ولی ببین، این خودکشی ما از تلاشمون ناشی میشه، ولی خودکشی‌یی که معلم من گفت منظورش خودکشی روح و جسم و رباتی شدن بود. بی فروغ شدن.
در نهایت میدونم وات ار یو سیینگ :)

من متوجه یک ایرادی در قالب وبلاگت شدم

تصاویر نظر دهندگان لود نمیشه

این یعنی که در کد قالب این تابع درست جایگذاری نشده .

شاید وقتش شده قالبت رو عوض کنی :)

بله بله.
آره واقعا. و من هی عقب می‌ندازمش. اون روز میخواستم عوض کنم و از تو گوشی خوب نمیشد. باید یه روز بشینم پشت لپ تاپ و درستش کنم. پشت گوش اندازی های فراوان. 

نه این اذیت کننده نبود

ولی واقعا بعضی از وبلاگنویس ها معلوم نیست کجا سیر میکنن و اینجا رو کلا اشتباه گرقتن

فعلا اختلاف ساعتمون ی ساعت وو نیمه ولی خب بازم خیلیه

من منتظر کسی بودم که بیاد کانتک بشه به سرور با هم بازی کنیم که نیومد و خیلی از دستش ناراحت و عصبانی ام .

واقعا بعضی ها انگار تو باغ نیستن !

ولی خب باز هم خیلی دیره . برای همین . من میرم بخوابم پاسخی دادی فردا جواب میدم :)

بابا یکم رها کنید. جدیدا خیلی عصبانی میشین :(
غرغرو شدین هااا :)
پوت آل آف دم اوی
یک ساعت و نیم زیاده واقعا من هم دیگه اون موقع میخوابم .
:)

منم استرسو کنار گذاشتم.

کاری که با استرس شروع شه پایان خوبی نداره.

به جای اینکه زور بزنم ساعت مطالعمو افزایش بدم زدم تو کار ورودی قلبتو برای علم باز کن:|

به خاطر همین به خودم سختی نمیدم و بدم نمیگذره.

 

ایول
دم شما گرم =)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan