گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


! Finally


همانطور که همیشه گفته بودم و نوشته بودم، خیلی دوست دارم کوچولو بمانم :)
در همین سن ها، نوجوانی ها و آزادی ها :) آژانس که سوار می شوم خوشم می آید که طرف بهم بگوید کجا میری عمو؟ چیزی که بچگی آزارمان میداد و مسخره اش می کردیم :)
دستم به نوشتن نمی رفت. کمی خشکی قلم گرفته بودم. داستان و پست وبلاگ هم که نمی نوشتم هیچ، حتی خاطره هم نمی نوشتم.
هرچند که روزهای خیلی خوبی بود. پر از هدف. پر از انگیزه. پر از فعالیت. پر از کتاب. بدون آنکه مثل سال های قبل برنامه های خفنانه برای تابستان ریخته باشم بدون آنکه عملشان کنم.
این خشکی قلم، یک انگیزه و جرقه میخواست :) چیزی که در ظاهر اصلا یادم هم رفته بود اما در ناخودآگاه مغزم جولان می داد. تا اینکه امروز صبح آن اتفاق افتاد:
پرنیااان بدووو جوابای فرهنگ آمده...
تا سایت باز می شد، دست هایم می لرزید.چشم هایم دو دو می زد. تا اینکه این ها روی صفحه نمایش ظاهر شد:
داوطلب گرامی، ضمن عرض تبریک و آرزوی سلامتی برای شما به آگاهی می رسانیم در آموزشگاه زیر پذیرفته شده اید... .
آنقدر تند تند از پله های تختم پایین آمدم که از پله ی دوم پرت شدم. بیخیال دویدم سمت تلفن. بهش زنگ زدم، قبول شده بود. دوتایی باهم جیغ می زدیم. بعد قطع کردیم. هرچه آهنگ خارجی پرسروصدا داشتم گذاشتم و در خانه رقصیدم و رقصیدم و رقصیدم. شروع کرده بودم پیاز خورد کردن برای ماکارونی ها. همانطور درست می کردم و می رقصیدم. یاد همه ی آن نامه ها، خاطرات، هدف های نوشته شده، امیدها، خیال پردازی ها افتادم. که در حد آرزو و خیال نمانده بودند. چون این دفعه من خواسته بودم و تلاش کرده بودم‌. بدجوری خوشحال بودم و آرام. به خودم ایمان آورده بودم که بخواهم در دانشگاه هاروارد هم قبول شوم میتوانم. بتوانم ماه راهم فتح کنم می توانم. هرچه که بخواهم میتوانم. خوشحال بودم که همه ی آن هایی که برایشان دعا کرده بودم و جوششان را زده بودم هم قبول شده بودند. و چندتای دیگرشان هنوز تا اعلام نتایجشان مانده. یکهو دیدم دورم پر از چیزهای خوب است. دیدم هرچه بیشتر خودم را ول کنم بدترین ظلم را در حق خودم کرده ام‌. توی دلم یک چیزی قرص شده، و مصمم‌.
خودم را در آغاز راهی می بینم که همه سخره اش می کنند. همه ناامیدت می کنند و با لحن های مهربان دروغین شان مثلا خیر تو را می خواهند. اما من راهم خودم را می روم. از راه خودم هم می روم. دختر کوچک آزادی ام و در عین حال خانم بالغ مصممی. خدایا خیلی دستت درد نکنه‌. خیلی دمت گرم‌. پشتم بمون. سربلندت می کنم :) ♡
+استاد میگفت خیلی از وبلاگ نویس ها و کانال دار ها، از خیلی از نویسنده هایی که کتاب هم چاپ کرده اند نثرشان قوی تر است اما در همان حد مانده اند. چون نویسنده ی درونشان را تربیت نکرده اند و‌‌... . گفتم که یعنی می گویید وبلاگ نویسی بد است؟ گفت نه من این را نمیگم. میگم...
میدانستم چه می گوید. راست می گفت در نهان خودم احساس کردم با من بوده‌. هرچه ‌که بود تلنگر خوبی بود :)

سه شنبه ۲۵ تیر ۹۸ , ۱۶:۲۴ ﴿﴿مریــــــــــــــــــــدا ﴾﴾
وای قبول شدی؟؟
خداروشکر
خیلی تبریک میگم عزیزم
یعنی الان تیزهوشانی شدی؟
بلی :)
ممنون که روز تولدت دعا کردی مریدای عزیز ^-^
+ نمونه دولتی انسانی 🌼
زنده باد :)
دقیقاً نمیدونم کجا قبول شدی! اما اینو خوب میدونم که جای خوبیه و همون خبر خوبیه که منتظرش بودی، پس من هم خوشحالم :)
آرزوی بهترین ها دارم براتون، امید که پله های موفقیت رو با لب خندون و دل شاد بالا برید، و همیشه سلامت بمونید :)
تشکر :)
مدرسه ی فرهنگ : نمونه دولتی انسانی *~*
خیلی خیلی ممنونم از روحیه ها و حس ها ی خوبتون ^----^
همچنین برای شما ÷))
مبارکهههه :)))
ممنونننن :))
مبارک باشه خوشحالم میشنوم. موفق باشید ایشالا
ممنونم از شما ! ÷))
همچنین
سه شنبه ۲۵ تیر ۹۸ , ۱۹:۰۹ معلمی از جنس اینده
سلام خیلی هم خوبه موفق باشی.
سلام :))
پیاز خرد کن برقص و خودت را جشن بگیر دخترجان....مبارکت بمونه
خیلی ممنون خانوم عزیزی ^----^

تبریک میگم بهت :*
:)
متشکر D:
دقیییییقاااا
یعنی این تمام افکار من بود طی این روزا:))) مخصوصا این که اگر خودمو ول کنم بدترین ظلم رو در حق خودم کردم

وی ویل راک دیس سامر👯👯👯
یسسس :)))
وی ویل💃
تبریک به خاطر قبولی و صد تبریک به خاطر خودباوری
ممنون به خاطر تبریکتون و صدممنون به خاطر حضورتون :))
من همیشه مطالبت رو می خونم و از قلمت لذت می برم. فقط گاهی نظر نمیدم.
نظر لطفتونه :)
خیلی خوبه خیلی خوبه
مبارک باشه
موفقیت های بیشتری برات می خوام
خیلی ممنون
مرسی!
تبریک می گم عزیزم
بیشتر از قبول شدنت، این خودباوری و این واقعیت که اگه بخوای میتونی کوه رو هم تکون بدی قابل تبریک گفتنه.
با همین فرمون بری جلو از همین الان یه ادم موفق اینده ای
D:
D:
D:
ممنووون :))
آقا دمت گرم، مبارک باشه قبول شدنت ^_^
موفق باشی کلی. 
آقا خجالت ندین دیگه D:
مرسی توهم :)
آفریییین، مبارکت باشه!!!!
ایشالا که به بهترین نتیجه‌ها برسی پرنیان، خیلی برات خوشحالم. 
من که نمی‌تونم برم فرهنگ، لااقل تو برو و به جای منم خوش بگذرون. :) 
منم همینقدر برای تو خوشحال شدممم :))))
چرا آخه؟ کلا نمی تونی بری انسانی یا فرهنگ نمیتونی بری؟
چشم :)


پ.ن:البته طی خالی کردن اطرافیان دل من را، منم اون تها نمی دونم بازم چه کنم! البته اون تهایه هااا. ولی خب. می ترسم از روزی که اون ته بیاد سر :~[
عالیهههههه :)
برسی به تک تک ارزوهات *. *
مررررسی :)))
شماهم ^-^
تبریک میگم !
موفق باشی پرنیان عزیز :)
ممنون!
توهم همینطور شمیم عزیز ^__^
خیلی خیلی تبریک می گم بهت :) موفق باشی پرنیان عزیزم.
خیلی خیلی ممنون :~*
شماهم ♡
جمعه ۲۸ تیر ۹۸ , ۲۲:۳۷ ستاره اردانی زاده
ووووووووای پرنیان !
یعنی من سال بعد تو رو میبینم؟!
خخخخیلی مشتاق مهرم 
البته که این مدرسه خیلی هم با مدرسه های دیگه فرق نداره اما خوب جو انسانی بیشتری توش برقراره
ستاره ی مهربون عزیزم،
آخه دخترجان من چنددفعه بگم یزد نیستم :(    ÷)
فرهنگ تو همه شهرا هست دختر خوب :)
يكشنبه ۳۰ تیر ۹۸ , ۰۰:۱۴ ستاره اردانی زاده
ای بابا
اه
ضایع شدم
ولی 
اخه 
دلم میخواد تو توی یزد باشی
مغزم قبول نمیکنه
و من هر بار مثل اوسکولا توی یزد فرض میکنم
هی روزگار الزایمر است و پیری
D:
با وجود تو و سارا منم دلم میخواد توی یزد باشم :)))
آخ مادربزرگ شمام دو تا عکس توی فیس اپ اُلد کردی احساس پیری و آلزایمر بهت دست داد؟ D;
يكشنبه ۳۰ تیر ۹۸ , ۱۰:۲۶ ستاره اردانی زاده
نه بایا من کلا یکم رفتارام مثل پیزنا هست :)
همه‌مون همینیم خیلی وقتا :)

پرررنیان ،یکهو دلم خواست زیر این پست کامنت بگذارم 

دلم برای اون روز تنگ شده یکی از بهترین روزهای این تابستونم بود ؛ )))))

اررره. خاطرات و حس های خوبی که مدت ها براشون تلاش میکنیم چه زود رنگ و رو میبازونن!
بوس بر تو

خیلی زود، نمی دونم چرا این جوریه من دوست داشتم لااقل تا روز بعدش ادامه داشته باشه ولی انگار عمر خوشیش به همون یک روز بود 😔

😋😊🥰😘

آره دیگه در کتاب های دینیمان هم خوندیم هدف های دنیوی زودگذرند لذتشان🤔
♡♡♡♡
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan