گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


قدم های خوشبختی من، برروی تو خواهند لرزید یا نه؟

بوی خاک تو ای جاده ی سرنوشت من، 

مشام را تا سحرگه تازه خواهد کرد...

و آنگاه من به تو

صبح بخیر خواهم گفت؛

و تو،

صبح خوشبختی من خواهی شد...

من به راستی نمیدانم،

قدم های خوشبختی من،

برروی تو، خواهند لرزید یانه؟

ولی قلب من،

همیشه برای تو خواهد تپید...

برای تو.

کتاب امیلی دو و سه را دوباره خواندم. گاهی از پاکی بعضی شخصیت ها خجالتم می گیرد. باخودم فکر میکنم آن دختر خیلی بیتربیت مدرسه، چه نصیبش می شود از این همه فحش دادن؟ از اینکه دوستش را با فحش صدا می کند. راه می رود فحش می دهد. به این فکر میکنم چندساعت از شبانه روزش را، صرف فحش دادن می کند؟ و در نهایت دوباره، از این فحش های مکرر هرلحظه اش، چه عایدش می شود؟ اگر حس خوبی میگیرد، نه نمیتوانم حتی حس خوبش را درک کنم...

خیلی از بچه های بامرامی که با من دوستند و با او هم دوستند، از من پرسیده اند که چرا تا این حجم ازش متنفرم. یک بار گفتم میدونین، دوم همکلاس بودیم، خیلی بچه ی خوب و معصومی بود... ولی الان...

بعد به ناگاه به این فکر کرده ام که دوم که بودیم، همه مان معصوم بودیم...

ولی دوست ندارم ازش متنفر باشم.یاد یک پارت از "مادربزرگ سلام رساند و ..." افتادم :)

"با هیولاها درگیر نشو، وگرنه خودت تبدیل به یکی از اون ها میشی. اگر برای یک مدت طولانی به گودال نگاه کنی، گودال هم به تو نگاه می کنه"

"از چی حرف میزنی؟"

"گمونم معنیش این باشه که اگر از کسی که تو وجودش تنفر داره متنفر باشی، این خطر هست که شبیه همون آدم بشی"

"آها. مامان بزرگ هم همیشه میگفت: به ظرف پی پی لگد نزن، وگرنه همش میپاشه بیرون"!

یکی از موفقیت هایم این بود که یکبار که من رفته بودم کلاسشان بایکی از بچه ها کار داشتم. کازم تمام شد و داشتم میامدم بیرون که او آمد تو. گفت تو اینجا چکار میکنی ‌‌‌.....

فحش.

من هم یک لبخند دلسوزانه زدم و بدن هیچ حرفی در را بستم و رفتم بیرون. آرام هم بستم. این خیلی خوب بود. دستاوردی بود برای خودش‌.

دوست دارم ایده آل هایم را در عمل هم داشته باشم. اگر قرار بتشد عصبانی نشوم و دهن به دهن نگذارم، حتی آنوقتی که خونم هم به جوش آمده نباید بگذارم. مثل همان دفعه...

 شعر بالا را لای یکی از دفترهای قدیمی ام پیداکردم و خیلی خوشم آمد ازش :) جاده ی سرنوشت من، الان خیلی سرراست به نظر می آیی... شاید برای این است که من ساکنم... باید تندتر حرکت کنم تا پیچ خم هایی که آن ورت پنهان کردی را ببینم...

یک پست نوشته بودم درباره ی پارک بانوانی که اردو رفتیم  و اینکه چقدر از ماهیت پارک بانوان بدم می آید. ولی چون پیش نویسش کردم، نشد تمامش کنم و سربه نیستش میکنم :\

خیلی دوست دارم بنویسم چرا و چقدر ازش بدم می آید. ولی یکم از کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها  را دارم میخوانم و با خودم فکر میکنم که من چرا باید ذهن اول راهم را درگیر اینجور چیزهایی کنم که جز اعصاب خوردی چیزی برایم ندارد.

این که بگویم کوچکم خیلی برایم لذت بخش است. گاهی اعلام میکنم که مثلا"خب آره دیگر، من خیلی کوچکم و تجربه‌یی ندارم که بخواهم در این باره اظهار نظر کنم" و بعدش با خودم لبخند میزنم. کوچک بودن و کوچک ماندن خیلی خوب است. بچه ها درباره ی دوست پسرهاشان که حرف می زنند، میخندم و میگویم دوازدهمه؟ خب هنوز خیلی کوچولویه که...

دوست ندارم به آن دسته از آدم بزرگهایی تبدیل شوم که توی شازده کوچولو اگزوپری توصیفشان کرده بود...

با این حال، جاده ی زندگی،

قلب من،

همیشه برای تو خواهد تپید.

برای تو...

می دونی پرنیان به نظر من هر خصوصیت اخلاقی که هر کس داره،بستگی به تجربه های اون آدم داره.ممکنه حتی اون فرد متوجه نشه که کارش نادرسته.فحش دادن این دوستت هم به نظرم یک عادته.فقط یک عادت و منظوری از فحش دادن هاش نداره و شاید هم این فحش دادن هاش نشانه ی دوستیش باشه.نمی دونم منظورم رو فهمیدی یا نه. :)
به این دوستت بگید که کارش نادرسته و بعد عکس العملش رو ببینید.البته این موضوع رو یه گوشه ای و به دور از جمع بهش بگید.ببینید نظر خودش چیه.
مطمئنم که از فحش دادن هاش منظور بدی نداره. :)
امیلی عزیز، منم دوسال پیش مثل تو فکر میکردم. فکر میکردم هرآدمی مدل خودشه و به هرحال شخصیت هرکسی محترمه. بااینطور آدما خوب تا میکردم  و ... . تا اینکه دیدم نه واقعا اینطور نیست‌. هیچکس تا خودش نخواد عوض نمیشه. به هرحال همه میدونیم که فحشم میخوای بدی، نباید به عزیزان هرطرفی دستت میرسه فحش بدی. همه که میدونیم کاربدیه.
درباره ی این گفتن به خودش. یکی از دوستای نزدیکش در خفا بهش نامه داده که فلانی عزیزم تو هنوز نوجوانی و اینکارهات خوب نیست و لطفا به خاطر منم که شده نمازاتو بخون و سعیتو بکن و ایناها. بعد میدونی چکار کرد؟ اونقدر به طرف فحش داد و هرجانشست جار زد و تمسخرش کرد که مضحه‌کش کرد بدبخت رو...
نمیدونم بدی ما هست که همه چیز رو خوب و اینطوری میبینیم یا نه. فقط میدونم اگر همه چیز رو همین طور خوب ببینیم، ضربه های بدی میخوریم. عرفان نظرآهاری یک متنی درباره ی همین قضیه نوشته بود خیلی مصداق ما بود. به هرحال، دنیا اینطوریه دیگه. کاریش نمیشه کرد :(
پرنیان عزیز..
خیلی خوب کاری میکنی که دهن به دهن ادم های بیشعور نمیشی

و واقعا برای من سواله که چطوری با یه پسر 16،17ساله دوست میشن و اونو اقایی صدا میزنن
(پوکر فیس)
:))
کاش بتونم همینجوری ادامه بدم :) 

منم هم! (پوکرفیس چشم خط تیره ای)
میتونی حتما..
دهن به دهن شدن باهاشون کاردرستی نیست :)
درسته ولی گاهی آدم بدجوری عصبانی میشه ؛)
من مطمئنم برای این کارش دلیل داره.
پرنیان جان،آخه شما از کجا می دونید نماز نمی خونه؟خب توی خونه می خونه.
با این پستت یاد کتاب اتوبوس مدرسه افتادم.می تونی کتاب صوتی اش رو از سایت ایران صدا دانلود کنی و گوش بدی.بعدش خودت می فهمی.
امیلی عزیز خوش قلب خودش بازبان خودش میگه نمیخونم. من که از خودم نمیگم.
باشه حرف شما درست برای فحش دادنش دلیل داره. ولی فحش دادن به مادر و پدر کسی که حتی نمیشناسدش چه دلیلی میتونه داشته باشه؟
+ما هیچکدوم شان و جایگاه قاضی بودن و قضاوت رو نداریم. منم قصد ندارم رفتار اون دختررو تحلیل کنم یا بگم چرا اینجوریه یا چه دلیلی پشتشه. به قول شما هرچقدر دلیل احمقانه ای باشه، یه دلیلی هست دیگه. اما من به اونش کار ندارم. فقط میدونم این رفتارش، بده و امیدوارم من هیچ وقت مثل اون نشم. بیشتر داشتم درباره ی خودم صحبت می کردم. که من باید رو چه خصوصیتاییم بیشتر کار کنم. یا چطوری از خودم، یه من بهتر بسازم :)
سلام
این بچه ها رو ما هم داریم..یه بار یکیشون یه چیزی بم گفت برگشتم جوابشو دادم خفه شد..دیگه م جرات نکرد چیزی بگه..حالا روش توهم روش خوبیه..آفرین که جوابشو ندادی
اینا فک میکنن خیلی شاخ ن...توجه نکن تو
آفرین دختر هدفمند:)
 یه چیزی ..جلد یک ان شرلی رو خوندم دیروز..
سلام :)
میدونی، منم اگه بخوام جواب بدم، اونقدر جواب تو چنته دارم که بخواد طرف بشینه سرجاش :)
ولی، یکم بعدش از خودم بدم میاد. میگم اگه اون رفتاراش اونجوریه و بده و حالت ازش بهم میخوره، خب اگه تو جوابشو مثه خودش بدی، چه فرقی با اون داری؟
هفتم که بودم باز مثل خوشحالا دوساعت وایمیستادم واسه طرف شعرم میخوندم^-^
حال متکلم از کلامش پیداست     از کوزه همان برون تراود که دروست 
D;
ایول! من انقدر اوناهارو پشت سرهم خوندم دقیقا یادم نمیاد از هرکدوم چه حسی گرفتم ولی اول اون کارتون آنه شرلی رو دیدم بعد کتابشو خوندم که خیلی برام جذاب ترش کرد :)
ولی جلد دو و سه‌ش رو خیلی دوست دارم. کیپ گوینگ آن  ♡_♡
من که نگفتم جوابشو مث خودش دادم گفتم؟
اوکی می بی:/
منم نگفتم که تو گفتی جوابشو مثه خودش دادی.
گفتم منم.‌‌‌.... بلا بلا بلا.
چی میبی؟ از آنه شرلی خوشت اومد یا نه؟
:/
خوشم اومد ولی نه انقدر که جلد دومش رو هم بخونم..متاسفانه
اوم... هرچی نظر خودته...
کاش یادم مونده بود دیروز بهت بگم جلد یک رو کلا بیخیال شی و از جلد دوم شروع کنی :(
(برم به عذرا بگم بیاد ؛)
من به مرحله ای رسیدم که میگم بذاریم هر کسی هر کار دوست داشت کنه ..
من فاصله بگیریم ازشون
چقدر خوب :)
منم گاهی خیال می کنم به اون مرحله رسیدم اما یک موقعیت هایی پیش میاد که می بینم نه هنوز، خیلی کار دارم...
فک کنم از دست لبخندام کلافه شدی جواب نمیدی :)
+ دفعه بعد اومدم لبخند نمیزنم نظر کامل میدم ؛)
فکر میکنم لبخند زدن دو حالت داره:
وقتی آدم مطلبی رو میخونه و حرفی نداره دربارش بزنه
و وقتی نمیخونه ولی میخواد بگه خونده!
لبخندها کم کم دارن برام حالت دوم رو پیدا میکنن.
+خیلی هم خوب >
اره حالت دومه چون ... متن طولانیه وقت نمیکنم بخونم و حداقل یه نظر میدم که دلخور نشی عزیز :)
از این به بعد کامل میخونم :)))
مشکلی نیست. هر طور راحتین.برای من فرقی نداره.
برا من فرق داره :)
👌
هممم، دقیقن، همچین کسایی همه‌ش هستن. کم‌کم با تنفرم بهشون کنار می‌اومدم ولی الان که این رو خوندم یه تلنگری شد برام، که هیچ حسی نسبت بهشون نداشته باشم. سخته، خیلی سخته که وقتی می‌بینیشون اون انرژی منفی سرازیر نشه تو وجودت ولی فکر کنم ارزش تلاش کردن داره، تلاش کنیم!
سلام :)
برای من هم اون قسمت به هیولاها خیره نشو‌‌... یک تلنگر بود :)
شروع کردن به این کار سخت نیست، وفادار موندن بهش سخته.
بعضی اوقات آدم اونقدر عصبانی میشه و یک آدم هایی رو اعصاب، که یک مرز باریک میمونه بین به باد دادن همه ی تلاش ها و خونسرد بودن!
آشنایین شما؟
آبیِ عزیزم
هزارپیشه رو دارم میخونم.فکر کنم از شانس من  همون اول نسخه ی بدون سانسورش دانلود شد.اصلا پیشمون نیستم از اینکه دارم با تمام مستهجناتش میخونمش.چون به نظرم همونطوری که خودش نوشته باید پذیرفتش.هرکدوم از این پارتای "بی ادبی" قسمتی متفاوت از شخصیتش رو نشون میده.احساس گنگش.ولنگاری بی حدو حصرش.حقیقت رو بخام بگم یک قسمت از چیناسکی توی من هست.که خیلی خودمو میکشم روش سرپوش بزارم.من سعی کردم چیناسکی رو همونطور که هست قبول کنم.اما خودم رو نه.جالبه واسم.
ممنونم که اسمشو گفتی.باعث شد فکر کنم.
سلام ریحانه عزیز. من تورو چی بنامم؟ با بنفش چطوری؟
بله بله. من با این حرفات موافقم. بوکوفسکی دورو بازی درنمیاره. همونی که هست رو مینویسه و به هیج جاش نبوده که من و امثال من چی فکر میکنیم. این کارش ستودنیه. من این ویژگیش رو دوست دارم. ولی تو pulp یا همون عامه پسند رو خوندی؟ اون داستان داره. داستانی که خودش خلق کرده و خیلی هم جذابه به نظرم. ولی این هزارپیشه، ببین شخصیت همه ی کتابای بوکوفسکی هنری چیناسکیه و این هنری همون خودشه.هزارپیشه داستان نداشت به نظرم.یک سری صحنه ها و سناریو های تکراری. که ۲۵۰ صفحه تکرار شده بود.اداره ی کار، بارها، خونه و اون قضایا و روز از نو و روزی از نو.اینارو هرکس میتونه بنویسه. همین بچه مدرسه ایا که واسه خودشون کانال داستان دارن هم مشابهش رو مینویسن.
نمیدونم. میدونی، اگر داستانش یکم جذاب تر بود  و خلاقانه تر شاید نظرم عوض میشد. من هرروز میشستم پای هزارپیشه و میدونستم قراره یک سری صحنه های تکراری رو برام به تصویر بکشه فقط با اسم های جدید.
به هرحال، شاید بزرگ که شدم و دوباره خوندمش نظرم تغییر کنه. منظور من اونجا این بود که، هزارپیشش خوب نبود. بات بوکوفسکی ایز استیل لایکلی :))
^-^ ممنون که نظرت رو گفتی دربارش ؛)
بنفش ایز گود(((((: بات نارنجی ایز بتر!
اممم... نمیدونم.شایدم واقعا شبیه رمانای تلگرامیه.ولی من هیچوقت اینقدر عمیق تحت تاثیر رمانای تلگرامی قرار نگرفتم.حس میکنم هنری فقط سعیس بر این نیست که اون کارارو انجام بده.یک جورایی داره با خودش لج میکنه.خودش خالق هزار بیشس.اتفاقات اونو به سمت چیزی سوق نمیده.با این حال روتین خطی ایی رو داره میسازه.که حتی با این خطی بودنش باز هم نمیتونم تمامن پوکر فیس نگاهش کنم...
باید این عامه پسند رو هم بخونم:دی مرسی که گفتی.
خواهش میکنم.خوشالم که کتاب میخونی.وقتی یکی رو میبینم که از دایره ی کارهای معمولی بچه های ۱۶ ساله زده بیرون ذوق میکنم

باشد ؛)
آهااان. پس هزارپیشه اولین کتابیه که از بوکوفسکی میخونی!
آره. حتما عامه پسند رو بخون. اونجا حست به بوکوفسکی تکمیل میشه. هزارپیشه دومین رمان بوکوفسکی و عامه پسند چهارم یا پنجمیشه :)
من اونجایی از کتاب حس خوب گرفتم که بلیطاشو داد به کارتن خوابه.نه به خاطر اینکه من خیلی انسان دوستم و اینا به خاطر اینکه چیناسکی همچین احساساتی هم از خودش نشون میده! :)
با عرض تشکر از شما سرکارخانم نارنجی، عرضم به حضورتون که من 15سالمه و تازه تاجاییم که بتونم سعی میکنم الکی به این و اون 13,14 بگم D;  هرچه کمتر، بهتر!
علیک سلام:)
آره، همون بهتر که از موقعیتش هم فرار کنیم.
خیر، آشنا نیستم.
:)
روحیه خوبی دارید که وقتی میبینید همه چیز خوبه شک میکنید که حتما زیادی ساکت یا منفعل بودید. و میخواید که تند تر حرکت کنید تا پپیچ و خم های بیشتری پیدا کنید. باید این روحیه رو در خودم تقویت کنم! و جمله با هیولا ها در نیفت وگرنه میشی یکی از اونا هم... هومم... :)
اینم یکی از فکراییه که از یکی از پستای دیگتون افتاد تو سرم. که باید عوضی بشیم یا نه؟ کار درست کدومه؟ باید داد بزنیم؟ قوی بودن کدومه؟ میدونم بسته به موقعیته...
بیخیال! موفق باشید و از این حرفا.
نه ربطی به این نداره که چون ساکنم شک میکنم تا پیچ هارو ببینم.
میدونم مسیرای صاف وسط جاده لذت بخش و خوشاینده ولی میخوام پیچ هارو هم پیش بینی کنم تا دست فرمونمو بسنجم :))
هم.. هومم =)))
وای اونو نگید اصلا. یه حال عجیبی بود اون موقع. گاهی اوقات شدیدا هوس عوضی بودن میکنم. درسته بسته به موقعیته. شاید یک ترکیبی شدم از یه عوضی و یه درستکار D:
ممنونم! شمام همینطور و همون حرفا ^-^
پ.ن: اون کامنت رو هم خوندم :) واقعا هم راضی نیستم به اون مشقتا. مرسی که انقدر ری اکت خوب میدید ولی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan