گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


لذت رقصیدن دور آتشی بزرگ...


خاله روت: خیلی بد است که تو این قدر زود ذوق میکنی امیلی!
امیلی: اما خبر ندارید کسی که دیر ذوق می کند چه لذت هایی را از دست می دهد خاله روت‌. هیچ کاری جالب تر از رقصیدن دور آتشی بزرگ نیست، پس چه دلیلی دارد که غصه ی خاکستر بعد از آتش را بخوریم؟
(امیلی و صعود، از لوسی ماد مونتگمری)



بوکوفسکی و سلینجر و کامو و موراکامی و امثالهم نویسنده های قدری هستند قبول. اما، من یکی، به شخصه گاهی باید از آلکوت و برونته ها و مونتگمری چیزی بخوانم. مونتگمری برای من به یک صافی می ماند. بعد از خواندن بدی ها و فراز و نشیب ها و سختی ها و غم ها باید مونتگمری مرا بگیرد، سرم را روی دامن ابریشمیش بگذارد و در گوشم از گل های ولیک و بنفشه و غروب ها و طلوع های طلایی، لذت خنده های کودکانه، دنیای جادویی تخیل زمزمه کند. گاهی باید برایم لذت درست کردن یک کیک کشمشی خوشمزه، یک داستان کوتاه، درس خواندن زیاده از حد و نمره ای زیادی درخشان و سرو کله زدن با کودکی لجباز را به تصویر بکشد. تا کدری های روحم راهشان را بگیرند و گورشان را گم کنند. تا واقعا آن حس ساده ولی ملموسی که زندگی هنوز ارزش زیستن دارد را درم به غلیان درآورد. تا این واقعیت خوشایند که خوبی ها و زیبایی ها خیلی بیشتر از بدی ها و زشتی ها هستند به سراغم بیاید. تا یک لحظه مثلا از غرغری که که چند لحظه پیش کرده ام، در پیشگاه خودم خجالت بکشم. تا قامتم را راست کنم و حتی اگر قافله را باخته باشم دوباره شروع کنم.
تا خنده ای سرشار از نیروی دختری نوجوان سربدهم و حاضر باشم ته ته دشت بدهم.
و به یادم آورد :
دور ها آواییست؛
که مرا می خواند...

:)
همین دو نقطه و پرانتز بسته ی لبخندوار،
چقدر حس خوب به آدم میده.
:)
این همون کتابیه که از روش مجموعه امیلی در نیومون رو ساختن؟!!
اِ؟
از روی کتاباش سریال ساختن؟
آره دیگه حتما باید همینطور باشه. البته من خیلی از فیلمِ کتاب ها اطلاع ندارم. یک دوست دارم فیلم بین قهاریه و من کتاب خون. اون فیلمارو میشناسه و من کتابا رو ^-^
امیلی تو اون فیلم یه دختر کوچولوئیه که استعداد نویسندگی داره و یه اتفاقایی پیش میاد که مجبور می شه پیش خاله هاش زندگی بکنه! 
همونه؟!
بله بله البته که همونه :)
هوووم چه قشنگه..
دراولین فرصت میخونمش:)
وقتی به خودم قول میدم کتاب نخونم معنیش این نیست که کلا کتاب نخونم چون در اون صورت خدامیدونه چی میشه!معنیش اینه که کتاب جدید شروع نکنم. بنابراین هروقت این قولو به خودم میدم کتاب های مونتگمری رو چند بار و چندباره میخونم. مجموعه ی آنی شرلی رو بیش از چهار دور کردم و مخصوصا جلد دو و سه ش رو (که خیلی دوست دارم) بیش از هفت هشت بار خوندم. وقتی تو درباره ی امیلی ازم سوال کردی دلم براش تنگ شد و رفتم بازش کردم و کلی با جمله های ناب و خاطره نوشت هاش حال کردم...
من چه سبزم امروز، و چه اندازه تنم هشیار است؛
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه...
من فقط از مونتگمری جلد یک آنی شرلی رو خوندم :)
به نظرم خیلی قشنگه...
^-^
جلدهای دیگه‌ش رو هم بخونید، اونا هم خیلی قشنگن...
:)
به به..البته من این حسای قشنگی که تو میگیری رو از هری پاتر و گیم اف ترونز و اینا میگیرم.. :)
امیدوارم منظورت از اون دوست فیلم بین  من نبوده باشم..
جواب کامنتی هم که برام گذاشتی یک چیز خیییلی ولانی ایه که من باید بعت زنگ بزنم بگم..سخته نوشتنش
مشتاقم که تابستون بشه و بشینم هری پاتر رو بخونم اما من کتاب های موردعلاقه ی دیگه ای هم دارم... این حسی که من ازش حرف زدم، حس یک دختریه که خودش با یک مشکلاتی که گاهی میدونه مسخره‌ن و شاید فقط برای خودش بزرگ باشن میتونه این کتابا رو بخونه، همون جا جواب بگیره، از خودش خجالت بکشه و دوباره رو اهدافش مصمم بشه. مثل یه جور پمپ بنزین قوی D:
من و تو بالاخره فیلم بین هستیم اما فیلم بین قهار کسیه که روزی حدااقل دوتا فیلم خوب میبینه و بدون فیلم دیدن هرروزه میمیره! یکی از همکلاسیام خیلی اینجوریه... اونو گفتم... حالا تو فیلم بین قهاری یا فیلم بین معمولی؟
دخترم من کوتاه بذارم میگی کمه. بلند بذارم میکی طولانیه. خصوصی بذارم میگی پابلیک بذار، عمومی بذارم میگی تلفنی میگم :/ ÷o
مطمئن باش ما دفعه ی دیگه که حرف بزنیم اونقددرر حرف داریم که به اینا نمیرسه، پس مثل یک دختر خوب بشین و جواب منو تایپ کن... خیلی هم آسونه D ;
یه جوری از نوشته های مونتگومری تعریف کردی که ادم نوشته هاش رو دوست هم نداشته باشه ترغیب میشه بازم بره سراغش و بخونه.
:)
چقدر خوب :))
خب قبول ندارید که آدم وقتی مونتگمری میخونه روحش از یاغی گری دست بر میداره؟
+اگه میخواین نوشته هاشو دوست داشته باشین، رمان قصر آبی رو ازش بخونید :))
ممنونم بابت معرفی
حتما میخونمش :)
خواهش میکنم:))
از مونتگمری کدوم کتاباش رو خونده بودید؟
آخه قصرآبی یک رمان پرکشش بزرگساله و فکر میکنم خیلی خوشتون بیاد ؛)
هیچ کتابی ازش نخوندم. تنها با فیلم انشرلی باهاش اشنایی دارم.
حس میکردم دیدن فیلمش جذابتر از خوندن کتابش باشه. چون احساسات کودکی انشرلی توی فیلم یکم برام کلافه کننده بود.

البته درباره خوندن کتاب بابالنگ دراز هم همین مقاومت رو داشتم که فیلمش قشنگ تره. اما وقتی کتاب رو خوندم دیدم دو تا دنیای متفاوته و خوشحالم که خوندن کتابش رو هم تجربه کردم.
پس دیگه کلا هیچی!!!
کارتون آنی شرلی دقیقا جلد یکشه اما فیلم و سریالش زمین تا آسمون با کتاب فرق میکنه... هیچ وقت فیلم یک کتابو به خود کتاب ترجیح ندید...
هیییچ وقت. البته این حس مقاومته رو منم تجربه کردم، باهاش مقابله کنین :)
خوندن هشت جلد آنی شرلی براتون واجب شد پس ؛) ^-^
البته قطعا آدم نباید کتابی رو به اجبار به دیگری بگه بخون هرچقدرم اون کتاب عالی باشه! منظورم از واجب این بود که بخونید و بعد درباره ی قلم مونتگمری قضاوت کنید، شاید نظرتون عوض شد :)
خب دیگه من همون احساسو ازینا میگیرم..
اوکی نه من فیلم بین معمولی هستم..و مشکلی هم ندارم ازین بابت.
باز یه دعوا راه ننداز سر هری پاتر.کسی نگفت بشین بخونش.میگم برای من اینجوریه.
سخته به والله:)))
فکر میکردم هری پاتر یک داستان تخیلی و هیجانیه‌...
حالا بیخیال من نمیتونم هیچ اظهار نظری کنم چون هنوز نخوندمش :)
من دعوا راه انداختم؟ دارم میگم مشتاقانه انتظار میکشم که بخونم هری پاتر رو بعد تو میگی دعوا؟!؟!
منم فیلم بین معمولیم. ولی خب دوست دارم یکم فیلم بین تر بشم...
بِ_شین. بِ_نِ_ویس.
پنج بخشه.
:))
دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸ , ۲۰:۲۰ مـا جــــــღــ🌻ــدہツ
ببخشا که دیر اومدم ی ذره...وقتی پامو گذاشتم اینجا اونقدر غرق پستات شدم که حواسم نبود(:
خوش اومدی ماجده عزیز:))
اختیار دارین بابا...
D;
دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸ , ۲۰:۲۶ مـا جــــــღــ🌻ــدہツ
:)
؛ )
دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸ , ۲۰:۲۶ مـا جــــــღــ🌻ــدہツ
خب دیگه چخبر؟خخخ
سلامتی^-^
سلام :)
خوش به حالت.خیلی دلم می خواد کتاب های امیلی اثر لوسی ماد مونتگومری رو بخونم. :))
سلام :)
مگر نخوندین؟ من فکر کردم با توجه به اسمتون و اون نوشته ای که درباره ی آنه شرلی نوشته بودین، خونده باشینش!
واقعا خوش به حالم ؛) من همه ی کتابای مونتگمری رو خوندم(حداقل اونایی که تو ایران ترجمه شده) امیدوارم سریع تر فرصتش پیش بیاد شماهم بخونین ^-^
آنه شرلی رو تا جلد شش خوندم.امیلی هم زبان انگلیسی امیلی و صعود رو دارم ولی وقت نکردم ترجمه اش کنم.خیلی دلم می خواد زبان فارسی سه جلد امیلی رو داشته باشم. :))))))))))))))
جلد شش... من خودم آنه رو همون سه جلد اولش رو دوست دارم. ولی جلدهشتش هم خیلی قشنگه. دو جلد قصه های جزیره، و رمان قصرآبی رو هم ازش خوندم.( دل سوزانی D ; )رمان قصرآبی هم کشش خاصی داره، اونم بخونین حتما :)
امیلی رو هم حیفش نکنین بذارین از همون جلد یک بالذت بخونین ایشالا در اولین فرصتی که براتون پیش اومد...
^-^ ؛))))
واقعا خوش به حالت. :))))))))))))))
D :
این چرخ زمین همیشه یه سر نمی چرخه
:)
دقیقا دقیقا دقیقا همینههههه

:))
و باید بگم من بارها این کتاب رو خوندم و عالیه 
سه گانه ی امیلی رو ؟ :)

اره 
خیلی بی مقدمه بود کامنتم میدونم :)
سلام :))
سلام :)

وای پرنیان چه خوب نوشتی :/

الان که امیلی رو خونده‌م یه جور دیگه درکش میکنم.

دقیقا منم بعد از مواجهه با مونتمگری همچین حسی داشتم. چیزی شبیه روبرو شدن با حقیقت زندگی. اون جاهاییش که بکر و ناب مونده و آدما هنوز نتونستن زیباییشو از بین ببرن.

خیلی خوب توصیف کردی.

ممنان از تو :)
آره.. امیلی دنیای دیگه ای داره. دنیایی نزدیک تر به واقعیت. و نزدیک تر به زندگی خود مونتگمری.
قربانت =)
این پسته حس سرشار قشنگی که بعد از خوندن امیلی نوشتمشو منتقل میکنه بهم همیشه ؛)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan