پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۹۸
برای مسابقه ی کتابخوانی، اداره می رویم. دور تا دور نمازخانه، از هرسنی بچه نشسته. دبیرستانی ها راهنمایی ها و دختران کم سنی که هنوز می توانند مقنعه ی سفید کج سرشان کنند و زیبا به نظر بیایند. کتاب هایشان در دستشان، چنان پاک و معصوم بودند که حتی من که بچه دوست نیستم، نمی توانستم چشم ازشان بردارم. ته دلم یک ذوقی کرده ام بابت رابطه ی سن و کتاب های در دستانشان. باخودم می گویم روزی می شود که به سن من برسند و کتاب از دستشان پایین نیفتد؟ مثل من که مانند معتادها، بلافاصله بعد از تمام کردن قلبی به این سپیدی، سفر شگفت انگیز مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود را شروع، و یک روزه هم تمامش کردم. و باز بلافاصله بعد از آن کافه پیانو را. که صبح که میرفتم مدرسه، صفحه ی ۱۰۲ بودم و زنگ آخر صفحه ی ۲۶۶ و اتمام کتاب :)
امتحان شروع می شود، میان امتحان، یک مرد کوتاهِ چاقِ کچل، که مثلا بازرس است اما به استقبال چیزی جز صورت دخترکان نیامده، میاید می ایستد بالای سرمان. هرکس امتحانش تمام می شود را نگه می دارد تا باهاش گپی بزند.
+دخترم کلاس چندمی؟ +سوم. +چقد کوچولویی! کتابتو بده ببینم.
کتاب را باز می کند و معلوم نیست از سر بی مزگی یا واقعا بی سوادی، می خواند: این چیه؟ خَرِ زُهره؟ هاهاها.
مقنعه سفید با نگاه عاقل اندر سفیه و لبخند محجوبانه ای پاسخ می دهد: خَرزَهره.
یک مرد است و یک رفتار، اما در نظر هر کدام از ما متفاوت است. دبستانی ها شاید یک آقای چاق بامزه میبینندش و راهنمایی ها یک مرد لوس بی مزه که مثل بیشتر بازرس ها آمده فضولی و روی اعصاب مردم راه رفتن. و دبیرستانی هاهم نگاهشان را ازش میگیرند و با تاسف به همان چیزی فکر می کنند که در ابتدا من بهش فکر می کردم...
یک دختر راست قامت چادری را نگه می دارد. دبیرستانیست به گمانم. یکم حرف بیخودی میزند و در آخر می پرسد: دخترم تجربییی یا ریاضی؟
مفتضحانه ترین و حال بهم زن ترین سوالی که میتوانید از یک نفر بپرسید تا ته حماقتتان را نشان دهید. دختر کمی اخم می کند و سرش را بالاگرفته، خیلی جدی می گوید: انسانی. یک لبخند ریز مینشیند برلبانم. مرد میگوید: اهااا. انشالا که موفق باشی. و دختر راهش را می کشد و می رود...
امتحان تمام می شود. منتظر میمانم تا از مدرسه یکی را بفرستند دنبالم. چندتا پسر عینک هری پاتری در محوطه ظاهر می شوند و همان کتاب هایی دستشان است، که من امتحانش را دادم. یک لحظه میل شدیدی میگیرم به اینکه بروم سوال های امتحان را به آن پیرهن سورمه ای لو بدهم.
مستخدم پیر مدرسه می آید دنبالم. یک ماشین گرفتیم که ما را برساند مدرسه. مرد مشکی پوشیده بود و سلامم را جواب نداد. یکم که بیشتر نرفته بودیم. مستخدممان گفت نگه دارید. وقتی پرسید چقدر بدهم، مرد قطره ی درشت کنار چشمش را پاک می کند و می گوید: هیچی حاج خانم، یه فاتحه برای امواتمون بفرست. بعد که پیاده میشویم مستخدم می فهمد که جلوی مدرسه نیستیم و از حواس پرتی اش گفته اینجا نگهدار. یک کوچه را تا مدرسه پیاده میرویم...
امروز، یک دقیقه صدایمان زدند بیاییم بیرون. بعد ناظم با خوشحالی لوح های تقدیرمان را که بعد از ۴ ماه لطف کرده اند فرستادند، دستمان داد. و آنقدر بی ادب که حتی نکرده اند رویش کاور پلاستیکی بکشند. یک کادر قهوه ای بد رنگ دارد و یک عالم کلمات مسخره ی قلنبه سلمبه ردیف شده آن بالا که هیچ وقت، هیچکس نمی خواندش. حالم را بهم می زند. حتی در تقدیر نامه ای که نهایت لطفشان بوده برای ذوق هنری دانش آموز فرستادند هم، دست از ستایش از خودشان برنداشته اند. اول نوشته اند که درباره ی هنر چه می گویند و بعد از خودشان بابت اسمی که برای امسال انتخاب کرده اند، تشکر کرده، آن وسط فقط اسمم و رتبه ی دوم و کلمه ی داستان خودنمایی می کند. بعد هم از خداتشکر کرده اند و در آخر هم گوشزد کرده اند که حالا که لطف کرده اند این همه منت سرما نهادند، ما باید برای میهن اسلامی مان آدم های مفید و مومنی بشویم و جانمان را برای ایران بدهیم. آهی می کشم و میل شدیدم را برای مچاله کردن و انداختن آن برگه ی حال بهم زن در سطل آشغال سرکوب میکنم و از ناظم، یک کاور پلاستیکی میگیرم و آن تحقیر نامه را میگذارم تویش.
+می آیم خانه و از دیدن بیش از چندصدتا پروانه ی نارنجی رنگ روبروی پنجره ام و دور و بر شهزاده ی امید، ذوق میزنم. همینطور از باد و باران و رعدوبرق غیرمنتظره ی عصرگاهی. بعد با نفس عمیقی، این واقعیت را که دارم بزرگ میشوم، بیرون میدهم. بعد هم کتاب های ریاضی ام را میگذارم روی میزتحریرم تا به این قول آخری که به خودم دادم(شروع نکردن یک کتاب جدید) عمل کنم. بنشینم خوب بخوانم تا امسال را هم خفن تمام کنم :)
+ کتاب های اردیبهشت: قلبی به این سپیدی، سفرشگفت انگیز مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود، کافه پیانو، مهمان هایی با کفش های لنگه به لنگه،یک کتاب دیگر که متاسفانه یادم نمی آید D:
+اگر بخواین یک عنوان بهتر پیشنهاد بدید، اون عنوان چیه؟
+نمیدونم چی شده که برای پست ها، عکس نمیشه گذاشت!