گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


پارک آقایان: دوچرخه سواری با تیشرت!

اردو رفتیم شنبه. پارک بانوان با اعمال شاقه!

هفت و نیم صبح قرار بود برویم که همه ی مدرسه رفتند و اتوبوس به اخرین نهما نرسید و کلی معطل شدیم تا اتوبوس بیاید :-۱  حالا رسیدیم پارک بانوان، صفی رو دیدیم از صف روز قیامت طولانی تر! توی اون شدت گرمای آفتاب، حدود دوساعت  صبر کردیم تا برسیم اول صف، یک عده خانم پایین شهری( متاسفم از استفاده ی این واژه ولی واقعیت همین است که هست ) یکهو از نمیدانم کجا سررسیدند و میخواستند بروند تو که خداخیر خانوم مطالعات را بدهد اجازه نداد بهشان. بچه ها هم که آن همه توی آفتاب ایستاده بودند و واقعا دیگر به تنگ آمده بودند هرچه بدو بیراه به هرزبان و لهجه ای که بلد بودند میدادند و آن دوتانگهبان رو اعصاب دم پارک را هوو میکردند‌.

بعد که وارد شدیم، بازرسی بدنی و رد کردن کیف ها از دستگاه کردندمان، من که تا آن موقع سعی کرده بودم آلن کارلسنی برخورد کنم و از آن آفتاب ها و غیره با حالت هرچه پیش آید خوش آیدی استقبال کنم و همزمان از آنالیز این کار ها و این مدل پارک ها دست بردارم،جانم به لبم امد و منفجر شدم! چنان برآشفتم و غرغر کردم هرچه بدو بیراه از دهنم در آمد نثار زمین و زمان کردم تا خالی شدم حالا در همان حین یک دسته دختر بی شخصیت آمدند طعنه و تیکه انداختن به کسانی که حتی نمیشناسندشان. دران لحظه واقعا دلم یک دعوای حسابی میخواست ولی خب درحد شاءن دعوا نبودند دیگر :#

آقا من کلا از ماهیت پارک پانوان خوشم نمی آید‌. اصلا چه معنی می دهد؟ اصلا دوست ندارم بحث و در و دعوا سرحجاب اجباری پیش بیاید اما آخر چه معنی میدهد؟ اینکه ما آنقدر خودمان را بپوشانیم که مجبور باشیم برویم پارکی که یک ذره مو بیرون بیندازیم؟

اصلا چه دلیلی برای بوجود آوردن عقده وجود دارد که حالا راهکار برای مکان خالی کردنش بیندیشند؟ 

هی خودم را کنترل می کردم که این بحث را راه نیندازم که مگر ما پارک آقایان داریم؟ پارکی که آقایان راحت بروند آنجا روسری هایشان را بردارند و تیشرت آستین کوتاه بپوشند؟ یاد عنوان پست سارا افتادم: اه اه اه اه اه.

منکر این موضوع نمیشوم که اردو خیلی خوش گذشت، بله خیلی خوش گذشت. دوچرخه سواری در فضای آزاد و پیست سرسبز با موهای باز کیف می دهد. ترامپولینگ و جامپینگ و قصر بادی هم.

اما قبول کنید نمیتوانستم و نمیتوانم دور ذهنم حصار بکشم که به این چیز ها فکر نکند. آدم هرچقدر هم بتواند دهانش را چفت کند، مغزش کنترل بشو نیست.

یکی از چیزهای بدش فحش هایش بود.من یک سوال دارم. چه نیاز خاصی به فحش دادن دارید دقیقا؟ این که در هرجمله ی چهار کلمه ای تان هشت تا فحش قاطی اش کنید؟ یکی از چیزهایی که بدم میاید همین است: جاهایی که جمع ها یکهو خیلی باهم خودمانی میشوند و حساب شخصیت آدم ها از دستشان در میرود.

پ.ن:این پست را خیلی وقت پیش، یعنی ۱۶ اردیبهشت نوشته بودم، و الان که خواندمش دیدم چقدر لوس و بی مزه است. اما اگر همان موقع نشسته بودم و مثل یک دختر خوب تمامش کرده بودم، شاید چیز بهتر و قابل تحمل تری در می آمد. در هر صورت خودم را مجبور میکنم منتشرش کنم و به عنوان یک پست حال بهم زن در وبلاگم تحملش کنم تا برایم درس عبرتی باشد که دیگر پستی را نیمه کاره و پیش نویس نگذارم -_-

پ.ن۲:عنوان هم بسی مسخره شد. منظورم این بود که چه حسی داشتید اگر پارکی برای آقایان می ساختند که می توانستند توش راحت تر لباس بپوشند؟ من که به شخصه تنفر و حقارت. همین حسی که بالا نتوانستم خوب توصیفش کنم و نیمه کاره گذاشتمش :|

سلام. چرا این پستوو اصلا ندیده بودم؟! شونزدهم نوشتی و دیرتر منتشر کردی آیا؟ چرا خب؟ بد نبود که. 
به نظرم دلیل ایجاد پارک بانوان ففط حجاب نیست. من به شخصه جایی که مردان غیور کشورم نباشن احساس امنیت بیشتری میکنم. 
البته بازم به نظرم ایجاد همچین مکانهایی رسمیت بخشیدن به این حس ناامنیه :/
و. ن: کشورای دیگه همچین چیزی رو ندارن؟ ته ذهنم هست که دارن. باید بسرچم... 
اما باز یه چیز دیگه که یادم اومد اینه که کلا نباید تفاوتای زن و مردو نادیده بگیریم و برا همه چیز هی بگیم پس مردا چییی. مثل این که بعضی ها میگن چرا تو اسلام گفته مردا باید خواستگاری کنن؟ چرا فرق گذاشته؟ که مطهری یه جا میگفت خب بابا اسلام میخواسته شان زنو بالا ببره و یک جورهایی اون ناز و نیاز زنانه رو به رسمیت شناخته. البته خواستگاری زن از مرد هم چیزی نیست که اشکال داشته باشه فقط توصیه نشده. 
چقد حاشیه رفتم :/ خلاصه احساس بدتو از وجود همچین جایی کاملا درک میکنم. اما با بعضی مقایسه های بین زن و مرد موافق نیستم. 
پستتم خوب بود. حداقل از اون اه اه اه اه من خیلی بهتر بود. :)
سلام دمت گرم چجوری پیداش کردی؟ راستش دیشب منتشرش کردم اما اونقدری که مسخره و سرسری و ناتمومه سعی کردم یجوری لای پستا قایمش کنم :)
چه حرف جالبی زدی! ازین زاویه بهش نگاه نکرده بودم. خب منم در جاهایی که مردا نباشن راحت ترم.نگاهشون رو آدم سنگینی نمیکنه حداقل. ولی باز ترجیح میدم برم مکان های عمومی تا اینکه برم یک فضای بزرگی که یه عده عنایت کردن برا ما ساختن وایستم بازرسی بدنی بشم که گوشی نداشته باشم بخوام اونجا از زنا عکس بگیرم بلکه برم به چار تا مرد نشون بدم و به گناه بندازمشون :/ و نگهباناش مرد باشن و من به عنوان یه دختر معصوم به هوای پاک موندن و به گناه ننداختن مردای اینو اون برم اونجا تا بلکه یه ذره مو بندازم بیرون و راحت باشم و نگهبانای جایی که رفتم هم مرد باشن! :/
نمیدونی چه حس حقارتی بهم دست میده! درون لحظه حالم از خودم و تمام زنای اونجا بهم میخوره. ما دوتا پارک بانوان داریم، یکیش یجوریه که توی یک پارک عمومی بزرگتره و دراشم دائم البازن و خب بعضی مردا و پسرا تضاهر به نادانی میکنن و میان اونجا رو دید میزنن. یکیشم اینه که بازرسی بدنی کامل داره. سارا حالم از این به رسمیت شناختن اون حسه بهم میخوره. در حقیقت اگه من این افکارو حسامو فاکتور بگیر اون جا خیلی خوش گذشت. دوچرخه سواری با موهای افشان در باد، قصر بادی و جامپینگ و غیره. اما  من نمیتونم این احساسات رو فاکتور بگیرم.در نتیجه خوش نمیگذره :(
بسرچ. یافته هاتو بهم بگو بعدا. حرفت درسته اما قیاس خوبی نکردی. منم میدونم که کلا از هر نظر فیزیولوژیکی و غیره و غیره زن و مرد باهم فرق دارن. خیلی جاها نباید مقایسه کرد و مقایسه های بیخود و مسخره. اما نه مثال من، نه سوال چرا مردا باید خواستگاری کنن ازون مدلا نیست که نباید سوال کردشون.
منم موافق نیستم. بزن قدش.
پستمم خوب نبود. میتونست خوب باشه اما نبود. کلا سارای عزیز، اون پستایی که من دوسشون دارم و احساس میکنم خوب نوشتمشون رو کامنت نمیذاری، اون پستای ناخفن و بعضا خنک کامنت میذاری ÷) حس ششم داری؟ مثل معلم انشام که هروقت حس می کرد  خودمم میدونم خوب نوشتم ۱۹ میداد :|
پ.ن: ۴ تا اه داشت؟ ببخشید فکر میکردم ۵ تا داره. دروقم نگو. مال تو بهتر بود مال تو بود مال تو.
D;
پ.ن۲: به به چه بارون خوبی شروع شد همین لحظه پاقدم کامنت تو بود :))  برم چشمه طوسی پای کنم ؛)
نه تعداد اه ها مهم نبود. کلی گفتم.
الان دیدم هفت تا داشت :)
حس ششم چی شد قضیش؟‌ نفهمیدم؟
وای تا حالا به پاقدم کامنتم فکر نکرده بودم. مرررسی :)) اتفاقا دیروز یاد اون پست افتادم. و صدالبته کامنت تو. و بعدشم شصت دور چشمه طوسی جلوی آینه و ...
پرنیان نمیدونم چطوری این قضیه رو برات توضیح بدم! ولی واقعا اون چیزی که منو به عنوان یک مخاطب سر ذوق میاره، چیزایی هست که منو با دنیای پرنیان آشنا میکنه. میدونی یکی از دلایلی که من کمتر دوست دارم کتاب و فیلم و اینا معرفی کنم اینه که امضا گذاشتن توشون سختتره. نه که تو وقتی کتاب معرفی میکنی خوب نباشی اما من بیشتر به عنوان یه چیزی برای کسب اطلاعات بهش نگاه میکنم. نه نوشته‌ای که حسی رو درونم بیدار کنه یا ترغیبم کنه به نوشتن. آه بازم نتونستم کامل توضیح بدم.
البته میشه یه توضیح بدی که دقیقا کدوم پستات بوده که خودت خیلی دوست داشتی و من دوس نداشتم؟!
راستی چند روز پیش یه کامنت دیدم که توی ورد برات نوشته بودم و نمیدونم چرا نذاشتم.
یادم باشه واست بفرستم!
خودت و پستت هایت و کامنت هایت پاقدم نیک دارید سارای عزیز :)
خیلی خوب توضیح دادی سارا:) کاملا متوجه شدم. البته میدونی من چون دوجا هستم، هم تو دفترخاطره و هم تو وبلاگ، حسامو، چهره ی واقعیمو تو دفتر خاطره به تصویر می کشم و نمیدونم چرا، یچیزی همش بهم میگه باید تو وبلاگ خشک و متشخصانه بنویسم! گاهی قاطی میکنه کدوم افکارا و وقایعو کجاها گفتم؟
حالا فهمیدم چرا با نوشته های تو بیشتر از نوشته های خودم حال می کنم! البته، یک چیز دیگم هست اینکه تو به هیج جات نیست چی دربارت فکر میکنن.یعنی اگه ناراحت و عصبانی‌یی میای واضح مینویسی. اصلا وبلاگ زدی برای همین. باید همینطور باشه. منم برام مهم نیست اما نمیتونم به عیانی تو بنویسم. نمی تونم. نه که نتونم. تا حالا نشده اما ازین به بعد سعی میکنم بشه. تو یه طور بوکوفسکی وار مینویسی و من هم عاشق بوکوفسکیم! و همچنین تو! 
خیلی خیلی جالبن زاویه دیدات ها! یهو میای یه اشاره هایی به یه چیزایی میکنی آدم کف میکنه! تشویقم کن انقد دختر خوبیم بهت حسودی نمیکنم.؛)
اِ؟ باشه ممنون. منتظر اون کامنت می مونم :)

سلاااام به به شنیدم مردم تازگیا پست نذاشتن و نذاشتن تا اینکه گذاشتن و لابه لای بقیه ی پستاشون قایم کردن 😶🤨
D;
من قایم نکردم چون پیش نویس بوده اینجا منتشر شده ولی ازینکه خودشو قایم کرده خوشحالم :)
تو نظرت چیه بعنوان همراه من درونجا و شاهد عصبانیتام! ؛) ا^-^ا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan