دوشنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۸
اردو رفتیم شنبه. پارک بانوان با اعمال شاقه!
هفت و نیم صبح قرار بود برویم که همه ی مدرسه رفتند و اتوبوس به اخرین نهما نرسید و کلی معطل شدیم تا اتوبوس بیاید :-۱ حالا رسیدیم پارک بانوان، صفی رو دیدیم از صف روز قیامت طولانی تر! توی اون شدت گرمای آفتاب، حدود دوساعت صبر کردیم تا برسیم اول صف، یک عده خانم پایین شهری( متاسفم از استفاده ی این واژه ولی واقعیت همین است که هست ) یکهو از نمیدانم کجا سررسیدند و میخواستند بروند تو که خداخیر خانوم مطالعات را بدهد اجازه نداد بهشان. بچه ها هم که آن همه توی آفتاب ایستاده بودند و واقعا دیگر به تنگ آمده بودند هرچه بدو بیراه به هرزبان و لهجه ای که بلد بودند میدادند و آن دوتانگهبان رو اعصاب دم پارک را هوو میکردند.
بعد که وارد شدیم، بازرسی بدنی و رد کردن کیف ها از دستگاه کردندمان، من که تا آن موقع سعی کرده بودم آلن کارلسنی برخورد کنم و از آن آفتاب ها و غیره با حالت هرچه پیش آید خوش آیدی استقبال کنم و همزمان از آنالیز این کار ها و این مدل پارک ها دست بردارم،جانم به لبم امد و منفجر شدم! چنان برآشفتم و غرغر کردم هرچه بدو بیراه از دهنم در آمد نثار زمین و زمان کردم تا خالی شدم حالا در همان حین یک دسته دختر بی شخصیت آمدند طعنه و تیکه انداختن به کسانی که حتی نمیشناسندشان. دران لحظه واقعا دلم یک دعوای حسابی میخواست ولی خب درحد شاءن دعوا نبودند دیگر :#
آقا من کلا از ماهیت پارک پانوان خوشم نمی آید. اصلا چه معنی می دهد؟ اصلا دوست ندارم بحث و در و دعوا سرحجاب اجباری پیش بیاید اما آخر چه معنی میدهد؟ اینکه ما آنقدر خودمان را بپوشانیم که مجبور باشیم برویم پارکی که یک ذره مو بیرون بیندازیم؟
اصلا چه دلیلی برای بوجود آوردن عقده وجود دارد که حالا راهکار برای مکان خالی کردنش بیندیشند؟
هی خودم را کنترل می کردم که این بحث را راه نیندازم که مگر ما پارک آقایان داریم؟ پارکی که آقایان راحت بروند آنجا روسری هایشان را بردارند و تیشرت آستین کوتاه بپوشند؟ یاد عنوان پست سارا افتادم: اه اه اه اه اه.
منکر این موضوع نمیشوم که اردو خیلی خوش گذشت، بله خیلی خوش گذشت. دوچرخه سواری در فضای آزاد و پیست سرسبز با موهای باز کیف می دهد. ترامپولینگ و جامپینگ و قصر بادی هم.
اما قبول کنید نمیتوانستم و نمیتوانم دور ذهنم حصار بکشم که به این چیز ها فکر نکند. آدم هرچقدر هم بتواند دهانش را چفت کند، مغزش کنترل بشو نیست.
یکی از چیزهای بدش فحش هایش بود.من یک سوال دارم. چه نیاز خاصی به فحش دادن دارید دقیقا؟ این که در هرجمله ی چهار کلمه ای تان هشت تا فحش قاطی اش کنید؟ یکی از چیزهایی که بدم میاید همین است: جاهایی که جمع ها یکهو خیلی باهم خودمانی میشوند و حساب شخصیت آدم ها از دستشان در میرود.
پ.ن:این پست را خیلی وقت پیش، یعنی ۱۶ اردیبهشت نوشته بودم، و الان که خواندمش دیدم چقدر لوس و بی مزه است. اما اگر همان موقع نشسته بودم و مثل یک دختر خوب تمامش کرده بودم، شاید چیز بهتر و قابل تحمل تری در می آمد. در هر صورت خودم را مجبور میکنم منتشرش کنم و به عنوان یک پست حال بهم زن در وبلاگم تحملش کنم تا برایم درس عبرتی باشد که دیگر پستی را نیمه کاره و پیش نویس نگذارم -_-
پ.ن۲:عنوان هم بسی مسخره شد. منظورم این بود که چه حسی داشتید اگر پارکی برای آقایان می ساختند که می توانستند توش راحت تر لباس بپوشند؟ من که به شخصه تنفر و حقارت. همین حسی که بالا نتوانستم خوب توصیفش کنم و نیمه کاره گذاشتمش :|