گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


کتاب جدیدی از زندگی ام :) (15)


خیلی چیزها میخواستم بنویسم، از اوایل اسفند فکرش را کرده بودم، توی ذهنم هم نوشته بودشان، نود و هفت نامه، در باب چهارده سالگی، اخرین نامه ی خود چهارده ساله ام به خود پانزده ساله ام، و غیره و غیره.

اما موقع نوشتنشان قلمم خشک و سرسری نوشت.نشد آنچه که قرار بود باشد.

در اولین کتاب سالم، پیرمرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد،(نمیخواهم همه اش را تعریف کنم) فقط اینکه خوشحالم صدصفحه ی خسته کننده ی اولش را خواندم، ذهنیت شخصیت اصلی خیلی جذبم کرد:

اتفاقیست که افتاده و از این به بعد،

هرچه قرار باشد پیش بیاید،

پیش می آید.

خوب بهش دقت کنید. چندبار بخوانیدش. خیلی جذاب است، این جمله هرچه عصبانیت و کینه و اندوه است را بی معنی می کند :)


در دفتر خاطراتم، صفحه های زیادی در ستایش دوست سیاه کرده ام. در خلوت هایم، بهشان فکر کرده ام، برایشان دعا کرده ام، از دستشان خندیده ام، از دستشان اندوه خورده ام،و از وجودشان،

لبخند زده ام.

سه ساعتی از نه فروردین، تولدم، گذشته. هرچند که من نه صبح به دنیا آمده ام. پس هنوز چهارده ساله محسوب میشوم نه؟

چرا انقدر روی چهارده ساله ماندن مُصرم،خود نمی دانم :)

امشب خیلی خیلی خیلی خوش گذشت، یک خیلی از برای عشق هایی که از طرف خانواده ام، مادرم، پدرم، خاله ها، عموها و ... به من سرازیر شد و یک خیلی تبریک های سرشار از عشق و صمیمیت دوازده شبی ها :)

آن هایی که سفری تا عمق عمق دلم پیموده اند و لبخندی شیرین بر لبانم نشانده اند، و اشک هایی شیرین تر از چشمانم ریزانده اند.

 عکسهای قبل راستورانی D:

سارایی که راس دوازده تبریک گفته، آتنایی که (همینجوری نخوانید آتنایی که، دنیایی در این دوستی می گنجد) آن پیام فوق العاده دلنشین را فرستاده، عذری با آن نامه ی چهارصفحه ای اشکی شده ی عیدانه اش، و شیوا با آن تبریک از ته دل‌ش که آخرین روز مدرسه برایم جلو جلو نوشته :)


این پیام ها و این تبریک ها شادمانی ام را چنین برابر  وجادوی نوشته را اثبات کرده اند :)

 و آخرین خیلی هم که خیلی هست ولی به اندازه ی آن دوتای دیگر خیلی نیست،کادو ها و رقص ها و جشن و کیک و غیره 😄

خیلی خیلی تولد خوبی بود خیلی خیلی پانزده سالگی خوبی _هرچند که هنوز که این پست را مینویسم چهارده ساله ام D; _ بود. ممنونم و ممنونم و ممنون‌ بی نهایت تر از ان چه توانستم بنویسم. از مادر و پدر و خانواده ی عزیزم گرفته تا دوست صمیمی های جان جانی و ان قدیمی های دوازده شبی لوتی بامرام دیگر :)

و خدا جان عزیزم :)


+فردا صبح، نه که بیدار شوم، پانزده ساله شده ام  :)

آن وقت است که خواب آلود با خودم میگویم،

اتفاقیست که افتاده و از این به بعد،

هر چه قرار باشد پیش بیاید،

پیش می آید :))


پ.ن: تولد من و رنگی رنگی عزیز هردو یک روز است :)


تولدت خیلییی مبارک باشه!
+وضع منم پارسال همین بود. می‌تونم بگم بهترین تولد زندگی‌م بود که به جای مرداد، تو خرداد بود :) 
ممنونم سولویگ عزیز 😊❤🌹💙
تولدت مبارک باشه عزیزم 🎂🎉❤
انشالله تولدت 120سالگیت پرنیان جان😘

مرسی ممنون شمیم عزیز😊😄🤗
تولد شما کی هست؟
😍😍😍😍😍😍مبارک، مبارک، تولدت مبااارک 
مرسی عذری جان تولد توهم مبارک 😁😂😂😗😙
سلام خسته نباشین ،تولدتون پساپس مبارک 😊
و همچنین عیدتون 
سلام :)
عیدشماهم مبارک :)
يكشنبه ۱۱ فروردين ۹۸ , ۰۲:۳۸ نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌
تولدت مبااااارک 😊
ممنونم :)))
بهههههه 😁
این روز روزی ست بسیاااااار فرخنده و زیبا که دو گل خوشبو در ان متولد شده اند ( وی تلاش میکند ادبی بنویسد ::دیییی)😍
پرنیان حونم تولدت مبارک باشه امیدوارم بهترین اتفاقات تو ۱۵ سالگیت برات بیفته جانا . 😘😘😘
صد البته که چنین می باشد 😁
همچنین برای تو رنگی رنگی عزیز
گل خوشبو 🌹🥀🌼🤗😄
در بیست سالگی مبارکت 😉
تولدت مبارک عزیزم انشالله ۱۲۰ سالگی ات :)
مرسی روشنا جان😊
چرا نیلو شدی دوباره؟
مبارکا باشه :)
:))
خواهر منم متولد نه فروردین ه. تولدت مبارک
به به چقدرم عالی :)
ممنون :))
چه وبلاگ خوب تولدی‌یی دارید!

خواهش می کنم

ممنون

سلام خیلی خوب چیزهای درون ذهنت را متن می‌کنی و برای من جذاب بود.
موفق و مانا باشید
سلام.
ممنونم.
همچنین

تولدتو بازم تبریک می گم :)
پیرمرد صد ساله فوق العاده است. فوق العاده :)
منم دوباره ممنونم :)
چه خوب که خوندینش D:
خصوصا اون قسمتی که تو ساواک ایران زندانی میشه!
😁😂

واقعا. اون قسمتش خیلی بامزه است :)))
:))))
:))) 
تبریک میگم بهتون ، پرنیان خانم 15 ساله ( با اندکی تاخیر !! )
امیدوارم پونزده سالگی پر کتاب و پر متن و پر تفکری داشته باشین و رفیقای خوبتون ، سلامت باشن :)


ممنونم از شما پادادوکس عزیز :)
چه آرزوی خوب و نیکی :)))
+ایشالا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan