گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


پراکنده نوشت، تراوشات ذهنی آخر سالی :)


هیچ وقت تو زندگیم انقدر تو تصمیم گیری ناتوان نبوده ام. هیچ وقت نشده بوده که انقدر فکر کنم و به هیچ نتیجه ای نرسم.

از پارسال می دانستم که بالاخره این انتخاب رشته می رسد. از پارسال هم می دانستم که بالاخره باید بین دو رشته ی تجربی و انسانی یکی را انتخاب کنم. اما هنوز نمی دانم کدامش از آخر؟ و مهم تر از همه، وقتی انتخابش کردم آن وقت چه؟ از آخر دکتر می شوی؟مترجم شفاهی یا کتبی؟ داروساز می شوی؟ استاد دانشگاه می شوی؟ چه رشته ای آن وقت؟ ادبیات فارسی؟ زبان انگلیسی؟ اسپانیایی؟ جامعه شناسی؟ دقیقا چه؟

هر چه زور می زنم و به خودم فشار می آورم نه می توانم با خودم کنار بیایم، نه با تصمیمم، نه با بقیه،نه با آینده، نه با حال.

اصلا نمی دانم کجا می خواهم بمانم. شهرم بمانم، ایران می مانم یا نه؟

از تمام درس های تجربی خوشم می آید و باهاشان کنار می آیم. اما هرچه به این ور و آن ور نگاه میکنم، به بلاگر های دکتر و پرستار نگاه می کنم، هرچه سعی میکنم حداقل خوش بینانه به داروسازی نگاه کنم، نمی توانم. 

آن روز رفته بودم دفتر اجازه بگیرم برای بازدید از هنرستان تربیت بدنی. معاونم با خنده بیرونم کرد و گفت وا تو می خواهی آنجا بیایی چه کار؟ چرا میخواهی مسیر زندگیت را عوض کنی؟ تو برو تجربی دخترم. نههه راستی تو که به ادبیات و داستان علاقه داری برو انسانی. اصلا تو برای انسانی ساخته شده ای. برو دخترم. وقتت را هم تلف نکن.

بحث علاقه یک طرف. بحث توانایی روی پای خود ایستادن و مستقل شدن یک طرف. دلم نمی خواهد تا ابد الدهر بارم روی دوش مادر و پدرم یا هر کس دیگری سنگینی کند. 

هر چند هفته زنگ های اول معلم نداریم. چه شده؟ معلم ها اعتراض کرده اند.

از آن طرف بچه ها روز به روز بی تربیت تر و لاقید تر می شوند. من که منم خجالت می کشم.

به هر رشته ی حتی باابهت و قابل احترامی هم که نگاه نمی کنم، میبینم طرف آه ندارد با ناله سودا کند. البته نمی توانم به همه نسبتش بدهم. اکثریت را می گویم.

و من مانده ام و درگیری مسخره ای سر دو رشته. خیلی دوست دارم بروم همان مدرسه ی تخصصی انسانی. اما خب بگویم که خیلی از درس های انسانی را دوست ندارم.حتی آن روز استادم گفت انسانی بیشتر شعر و نثر کلاسیک است و در مباحث داستان و این ها خیلی کاربرد ندارد. بحث دوست داشتن و نداشتن نیست. بحث مصمم بودن است. اگر بدانم دقیقا چه می خواهم، آنقدر تلاش می کنم و خوب جلو می روم تا به هدفم برسم. به هر حال این دوره هم مثل دوره های دیگر می گذرد. بالاخره سال دیگر همین موقع من سر کلاس هایم نشسته ام. حالا چه انسانی باشد و چه تجربی. بالاخره هر تصمیمی بگیرم یک جایگاه خوبی برای خودم دست و پا میکنم تا نشان دهم که لیاقتش را دارم. 

جدیدا خیلی با حسرت به هفتم هشتمی ها نگاه می کنم. احساس می کنم خیلی خوشبختند. البته نه از آن حسرت هایی که نشان از این داشته باشد که بخواهم برگردم به آن دوران و کلی کارهای نکرده بکنم و از فرصت هایم درست استفاده کنم و این ها. نه اتفاقا، خیلی هم از آن دوسال خوب استفاده کردم و لذت بردم. از آن حسرت هایی که ای کاش همانجا، همان دوران بمانم...

خلاصه، برگه ی هدایت تحصیلی و فرم و این هایم را که پر کردم و دادم. فرقی هم نمی کند که کادم را اول بزنم و کدام را دوم. هر دو رشته را میاورم. برای ورودی فرهنگ هم مینشینم و میخوانم تا قبول شوم و بعد تصمیم بگیرم که کدام بروم.

ولی ای کاش تا قبل از تولدم، تا قبل از سال جدید، خودم را خلاص کنم، با مصممیت کامل سال جدید و ۱۵ سالگی را شروع کنم‌. البته نباید خیلی به خودم تلقین کنم. من خیلی خیلی ۹۷ را دوست داشتم و انصافا سالی پر از اتفاقات خوب برایم بود. آنقدررر کتاب خواندم که تصور نمی کنم دیگر در هیچ برهه ای از زندگیم این قدر بخوانم. فیلم نسبتا زیاد دیدم. کلاس های خیلی مفیدی رفتم که بهترینش کلاس داستان نویسی بود. نوشته ام دو بار در مجله چاپ شد و یک جور هایی مسیر اصلی ام را واضح و روشن تر کرد. و احساس می کنم تغییرات خیلی خوبی کردم و در مسیر درستی تا به اینجا افتاده ام. یک چند تا خصیصه ی بدم را ترک کردم و از تب و تاب افتاده ام. اتفاق خیلی خوبی است که در بحث کردن و سعی در قانع کردن افراد اشتباهی آرام و ساکت شده ام. سکوتی که از هر چیز دیگری قانع کننده تر است.

در کل خیلی ۹۷ و خیلی بیشتر از آن، ۱۴ سالگی را دوست داشتم. خیلی خوب است تولد در بهار. آدم چند روزی وقت دارد تا با خودش خلوت کند و اعماقش سفر کند. نه اینکه روز تولدش، برود مدرسه امتحان ریاضی بدهد.

یکم سرما خورده ام. اما نمی گذارم این فرصت مهم آخر سال از دستم برود. خصوصا این یک هفته ی آخری که نمی رویم، باید تکلیف همه چیز را با خودم معلوم کنم. و یک همه چیز تکانی درست حسابی انجام دهم.

شدیدا عاشق فردریک بکمن شده ام. این بشر فوق العاده می نویسد. یک جا خواندم نثرش را "لطیف" توصیف کرده بودند که انصافا توصیف دقیق و به جایی بود. فردریک بکمن در صدر محبوب ترین نویسنده ام جای گرفته. حتی تولتز و بوکوفسکی و برونته ها را هم رد کرده.

داستان هایش عمیقا با زندگی در آمیخته. پرداخت به جزئیاتش ریزبینانه و در عین ظرافت است. و نویسنده ایست که در ادبیات داستانی امروز، بدون سنگین یا عاشقانه نوشتن، آن بالا را با قدرت به فتح دراورده. این ها را تنها با خواندن دو کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است و بریت ماری اینجا بود‌ش می گویم.

مردی به نام اوه را دوستم بهم قرض داده اما نشرش از این چپندرقیچی هاست و دودلم که بخوانمش یا نه؟ بیشتر تمایل دارم آن نشر چشمه اش را بخوانم. خلاصه که خوشبحال ندا خانم :)

اگنس گرِی را از کتابخانه گرفته ام و می خواهم بخوانمش. اثر آن برونته است. خیلی خیلی جین ایر و بلندی های بادگیر اثر شارلوت و امیلی برونته را دوست داشتم. دوستم می گوید آن عمیق تر می نویسد ولی داستان پردازی اش به اندازه ی آن دوتای دیگر عمیق نیست.

+خیلی دوست داشتم پولی داشتم که بیشتر دم عیدی به نیازمندان کمک می کردم. این را هم باید جزو هدف های سال آینده بگذارم.

+ایمیلی که از خود ۱۴ ساله به خود ۱۵ ساله ام زده ام پاییز سال دیگر به دستم می رسد. یادم رفته و خیلی دوست دارم ببینم به خودم چه گفته ام.

+ولی، هر چقدر هم که مشغله هایمان کوچک و بزرگ و پیچ در پیچ باشد، دنیا بزرگ تر است و عمر کوتاه تر :)

روزی می رسد که مثل دانای فیلم مامامیا یک لحظه قید همه چیز را بزنم و بگویم. لایف ایز شرت. ورلد ایز واید. ا وانا میک سام مِمُریز 😊

+۹۷ عزیزم دوستت دارم و دلم برایت تنگ می شود⚘

وای خدای من، منم همین مشکل رو دارم، بین ریاضی و انسانی. قید تجربی رو تقریبا زدم، چون اون قدرا هم بهش علاقه ندارم، اما واقعا بین انسانی و ریاضی هیچ جوره نمی‌تونم انتخاب کنم. 
می‌گما، هم‌شهری هستیم؟ اینجا هم معلما اعتصاب کرده بودن. البته ما که شانس نداریم، مدرسه ما برقرار بود. 
هعیی .
چه خوب حداقل هم‌مشکلیم :)
دوستای من همه روی انتخاباشون هستن و به من پز هم میدن تازه!
اون روز حتی به کسی که براش هر رشته هم بود مهم نیست و میخواد شوهر کنه:/ هم حسودیم شد.
می دونمم هیچکی جز خودم نمیتونه کمکم کنه، اما بازم هی از اینو اون نظر میخوام :(
+ کل کشور اعتصاب میکنن. با هم دیگه.
وای منم همین طور، بغل‌دستیم می‌دونه من سردرگمم، روزی پنج بار ازم می‌پرسه بالاخره چه رشته‌ای می‌ری!🤦🏻‍♀️
+نمی‌دونستم🤔
خداوندا شکر که بغل دستی باشعور و سردرگم به رو نیاوری به من عطا کردی🙏😜😁
+ حالا می دانی 😉😁
سلام پرنیان عزیزم. امیدوارم امسال بهترین انتخاب را بکنی. حتی اگر در کنار هم نبودیم. و تو دوست داشتی رشته ی تجربی بروی باز هم بدان که به تو افتخار میکنم و میگویم تو بهترین تصمیم را گرفته ای و حتما حتما با توجه به اخلاقیاتی که از تو دیدم  به اهدافت می رسی.❤ می فهمم که تصمیم گیری چ قدر برایت سخت است. اما تو میتوانی 
به هر حااال برایت بهترین ها را از خدا میخواهم و امیدوارم بهترین انتخاب را بکنی که ۱۰ سال دیگر که ان شاالله در کنار هم بودیم بگویی از عَذرا از انتخابم خیلی راضی ام. امیدوارم ❤❤❤😍😍😍🧕😁😁😁😁
سلام عذری عزیزترم :)
خیلی ممنونم. مگر دعا های تو جواب بدهد. یا نذر های ۵ صلواتی ات ؛)
تو هم میتوانی. باهم قله ی آلپ را فتح می کنیم :)
اتفاقا قرار است ۱۰ سال بعد را در پستی دیگر به تصویر بکشم😊
با بهترین آرزو ها برایت😙
من سعی می کنم، همه چیز را بیاموزم،
همان گونه که تاکنون، آموخته ام...
ای گل های زیبای صحرایی...
🤗😙
در انتخابت مراقب باش حرف دیگران دخالت نکند، مشورت کن اما خودت تصمیم بگیر تا وقتی در مسیر هستی به خاطر انتخاب خودت تلاش کنی .
ممنونم از راهنمایی🙏
:)
جمعه ۲۴ اسفند ۹۷ , ۱۶:۰۲ ستاره اردانی زاده
سلام پرنیان عزیز  من تازه با وبلاگت آشنا و خواستم بدونی خوندن  مطالبت برای من خیلی لذت بخشه ...
درمورد رشته و اینا باید بهت بگم  من رشتم انسانیه و بسیار هم راضی هستم و حالا تا حدودی همون  ذوق و شوق ادبی  رو هم توی خودم دارم و همین باعث شده که خیلی رشتم رو دوست داشته باشم  و باهاش حال کنم من مطمئنم که اگه استعداد و ذوق  ادبی داشته باشی  رشته انسانی  برات خیلی خوشمزه و دلپذیر خواهد بود ( که واضحه که داری !)
به نظر من  که توی تجربی تو اونقدری وقت نداری  که بتونی این خود خلاق درونت رو پرورش بدی و چون این استعداده مثل یه بچه توی سرت و دل و کلا وجودت  پا زمین میکوبه تا بهش توجه کنی به نظر من  اگه وقت برای تحویل گرفتنش نزاری خوب از دست میره این بچه از بس که باید غصه بخوره  و در نتیجه  خودتی که اذیت میشی و خب رشته تجربی هم خودت بهتر  میدونی من نمیخوام بگم سختره اما به زمان  بیشتری نیازه داره و شما اگه واقعا بخوای توش  موفق بشی باید یهههههههههه عاااااااااالمه  علاقه و زمان خرجش کنی و تمام توجه و قدرت و و وقتت رو  بزاری روی  درس خوندن در حالی که  انسانی خوندن برای کسی که اهل مطالعه و ادبیات و اینجور چیزاست  خیلی  لذت بخش تره  حداقل از نظر من که اینطوریه !
فرهنگ ؟ یزد خودمون رو میگی دیگه ؟!
 راستی وقتی گفتی که این همه کتاب خوندی بهت حسودسم شد 
 امیدوارم  سال خخخخخخخخخخخیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیل  خوبی رو داشته باشی و از تغیر و تحوللات جدیدت نهایت استفاده رو ببری و حالت خوب باشه !
موفق باشی گلم
سلام ستاره عزیز.
من تو رو قبلاها از وبلاگ سارا و وبلاگای دیگه ای که کامنت میذاشتی میخوندم.
ممنونم ازت. نظر لطف توئه.
چقدر خوب که از رشته‌ت گفتی. میدونی، یکمی هست که انتخاب کردم انسانی رو. از قبل هم یه کسی درونم میگفت تو میری انسانی اما تا الان که اون فرد قطعی تو دلم داد زد که برو،اذیت بودم. الان مطمئنم که میرم و تلاشمو میکنم و موفقم میشم :)
بله فرهنگ :)
فقط نه یزد. من یزد نیستم که :)
همچنین :)
تو هم سال خوبی داشته باشی و تو کنکورت موفق باشی. و هم کلی کتاب بخونی 😊
حال تو هم ^_^
😊🌸

من اگه برگردم می‌رم هنر! بی برو برگرد!
😊👌
لذت بردم.اینقدر که دو پارگراف رو نخوندم.تا تند تند نظر بدم.و بگم که:لذت بردم.
یح.بی یور اون هیرو این یور لایف.اند نور فورگت دت یور ار عه پارت اف گاد!^_^
اخر چه رشته ایی رفتی؟
تنک یو فور یور نایس کامنت. دت میک می هپی ^-^
انسانی رو اولویت الف انتخاب کردم،تجربی رو دوم :) انتخابمم که ایشالا درسته انسانی :)
تنکس یو مای دارلین(:
انشالااا!انسانی رشته ی عشق و رویای رومانتیکای سر سخته.
موفق باشی(قلب)
:)
یو تو دیِر ^-^
شما هم رشته ی انسانی خوندی؟
(ستاره)
نوچ.من رشتم ریاضه.اما عاشق فلسفه و ادبیاتم.و همچنین ریاضی! ^_^
آهان...
موفق باشی!
*-*
جمعه ۲۲ شهریور ۹۸ , ۲۳:۲۰ دختر دماغ گوجه ای :)

یا خدا، چقدر منی اینجا ! ولی یه حسی بهم میگه برامون بد نمیشه :)

دقیقا یاد این پستم افتادم با اون پستت :)
خداکنه. بچسب حستو
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan