چهارشنبه ۱۵ اسفند ۹۷
غزال من
یکشنبه ۲۷ فروردین ۵۱
گلهای سرخ لاله از خاک سر بدر آورده بودند و فرا رسیدن روزهای شادی بخشی را به جهانیان پیام می دادند.بهار با تمام شکوه و عزتش فرا رسیده بود. و من فارغ از هر اندیشه و خیال همانند پروانه های سبک بال به هرسو سر می کشیدم. سعی و کوشش داشتم که از تک تک روزهای بهار حداکثر استفاده را بکنم.
بوی شکوفه ها، رنگ لاجوردی آسمان، آوای دل انگیز پرندگان در سحرگاهان، وزیدن نسیم ملایم و زمزمه ی آبشار هر کدام به نوعی برایم شادی بخش و لذت آفرین بودند. گاهی آنچنان در خود غرق می شدم که گذشت زمان را حس نمی کردم و گاهی آنچنان در اندیشه ی تو فرو می رفتم که زندگی را با تمام عظمت و شکوهش فراموش کردم.
غزال من، زمانی که از میان رمه ی غزالان رمیدی و مرا با تمام محبتی که نسبت به تو داشتم ، تنها گذاشتی.
تمام روزها و شب ها معنی واقعی خویش را برایم از دست دادند و شب و روزم یکی شد. و اکنون که زمان گرد فراموشی بر زخم های دلم پاشیده، زندگی چون امواج خروشان به حرکت خویش ادامه می دهد. اردیبهشت با گلهای سرخ و نسترن و سنبل و یاس از راه فرا می رسد و چادر زمردین خویش را هر چه بیشتر در دشت و دمن می گستراند. و من از صمیم قلب خوشحال هستم که می توانم بدون تشویش و نگرانی از این همه زیبایی های طبیعی طبیعت استفاده بکنم و لذت ببرم.
دیروز به صحرا رفتم و فارغ از هر فکر و خیال از جلوه های زیبای طبیعت بهره بردم. آبهای فیروز گون با امواج بزرگ و کوچک سعی داشتند هر چه زودتر به مقصد که رودخانه ای خروشان و یا دریاای متلاطم است برسانند. و به راستی که چه لذت بخش بود صدای ریزش آبشار و برخورد امواج خروشان به ساحل. ولی من مانند آب ها برای رسیدن به کاشانه ی خویش تعجیلی نداشتم. چون به خوبی می دانستم که در آنجا جز تکرار روزها و اعمال چیزی انتظارم را نمی کشد.
غزال من، تو هیچ وقت از خود پرسیده ای که اگر روزی تنها و سرگردان بمانی چه میکنی؟
چرا که من حال همان یهودی سرگردانی را دارم که به درستی نمی داند چه باید بکند.
شاید جوی کوچک این را بداند که مقصودش رودخانه ای خروشان است. این امتیاز اوست، اما من که خود را برتر از سایر مخلوقات خداوند می دانم، حتی نمی دانم که تا چند لحظه دیگر چه بر سرم خواهد آمد. زیاد حاشیه روی کردم و از اصل مطلب دور افتادم.
گفتم که، به صحرا رفتم. به قول شاعر شیرین سخن معاصر باغ زنده دلان کوی دلبر است. اما صحرا کوی من و کوه بیابان خداست چون دلبری ندارم که منزلگاه او باشد. و براستی که کوه نیز از این محبت خدایی بی بهره نمانده بود و دامن پاک و مصفایش را گلهای وحشی و سبزه های تازه پوشانده بودنند. چشمان من دو آهو شدند و لختی در دشت و دمن در پی گمشده ی خویش گشتند. ولی افسوس که هر چه دویدند به سر منزل مقصد نرسیدند و سرانجام تشنه کام به موضع خویش برگشتند چرا که سراب را،
به جای آب گرفته بودند.
از خاله منیر عزیزم⚘