سه شنبه ۳۰ بهمن ۹۷
قلمم می رقصد. می رقصد و می رقصد. رقصی پرتب و تاب. رقصی چنان که لذت می افکند و به نفس نفس می اندازد.
قلم من شب ها می رقصد. شب ها می شکفد. روز ها ذوقی چنان ندارد. شب ها صفحه صفحه می رقصد.برگ ها برگ ها می رقصد. آنقدر از جان مایه میگذارد که در نهایت، نیمه های شب با ذهنی که چون بدنش پیچ و تاب خورده، خود را پرت میکند در حریر کاغذ.
قلم من خاموش است. گاهی، شب های بسیار خیال حرف زدن ندارد.
حرف زدنش رقصیدنش است. وقتی حرف میزند که دارد می رقصد.
و وقتی که می رقصد، دارد حرف میزند.
رقصش، در خیال کاغذ حک می شود.
قلم من گاهی چنان از جان مایه می گذارد که تمام می شود.از پا می افتد. رقصیدنش که تمام بشود،حرف زدنش هم تمام می شود.
گاهی شب هایی که خودش نمی خواهد و به رقص دعوتش میکنم ولی او خود نمی خواهد، لوس می رقصد، خشک می رقصد، دل به رقصش نمی دهد.
قلمم یک هفته است با من قهر کرده. چون به صفحه کلید که فقط حرکات کششی بلد است، بیشتر توجه کرده ام. چون او شور رقص در سر داشته اما من محلش نگذاشته ام.
چون خودم هم دلم برای رقصش تنگ شده بود اما پیشش نرفتم.
در این چند مدت فقط از او رقصی ملال آور خواسته ام. از او خواسته ام در سرزمین خاطراتم برقصد. اما او رقصی میخواهد که خودش بیافریند. چون او هر بار متفاوت می رقصد. دلش رقص آموزشی نمیخواهد. دلش رقص تکراری نمی خواهد...
یک نوشته ی خیلی قشنگ خواندم الان. یادم آمد که دیگر قهر قلمم را تاب نمی آورم.
می خواهم امشب، بروم معذت خواهی.
ببینم می بخشد و می رقصد برایم یا نه؟