چهارشنبه ۳ بهمن ۹۷
دی که خیلی ماه جالبی نبود.آدم همش باید برود امتحان بدهد و بیاید. کلا از دی و بهمن خوشم نمی اید.
سعی کردم وسط امتحانات گاهی یواشکی از زیر درس در بروم و کتاب بخوانم.ادامه مطلب...مادام بوواری،پس از تو، مسافرخانه ی ماه نصفه(برای مسابقه ی کتابخوانی)،کوری و کتاب بینایی را خواندم. انسان خردمند را هم همزمان با سینوهه شروع کرده ام. همان شصت صفحه ای که از انسان خردمند خواندم به نظرم خیلی عالی بود و از معرف کتابش خیلی خیلی ممنونم.
به نظرم همه کتاب های عالییی بودند.
میخواستم تا اخر دی بخوانم و یک دی نامه بنویسم که نشد.
هشدار: نقد کتاب های زیر ممکن است حاوی اسپویل باشد.در نظر داشته باشید ؛)
مادام بوواری:
اولین کتابم دی ماهم بود. نظر خاصی درباره اش ندارم. جز توصیفات و فضا پردازی های فوق العاده ای که داشت و تصویر عینی را در ذهن خواننده می ساخت.طوری که بوها در مشامت می آمد،لذت ها در تو پرورش میافت و تنفر ها دروجودت ریشه میدواند. میدانم که همه درباره ی اِما بوواری شخصیت اصلی داستان میگویند یکی از اساطیر ادبیات و فوق العاده و این ها. اما من که ازش خوشم نمی امد. یعنی بهتر بگویم ازش متنفر بودم. از تنبلی اش پنهان کاری هایش و وجدان نداشته اش.به هرحال کتاب، کتاب خوبی بود. به قولی بحث، بحث خوب یا بد بودن کتاب نیست. بحث حسی است که به تو میدهد.
اینکه آدمی از یک کتاب خوشش بیاید یا نیاید هیچ ربطی به کیفیت کتاب ندارد و به تجربه ها، احساسات و خاطرات گذشته ی او بر می گردد.
قسمتی از کتاب مادام بوواری:
_ساکت باشید آقای اومه دارید کفر میگویید!دین و ایمان ندارید شما!
_چرا دین دارم،دین خودم، حتی بیشتر از آن ها،با ادا و اطوار ها و مسخره بازی هاشان!من برعکس،خدا را می پرستم.
من به ذات متعال به خالق این دنیا ایمان دارم.اسمش هرچه بود باشد،مهم نیست، کسی که ما را آورد در این دنیای خاکی تا به وظایف شهروندی و تکالیف پدری مان عمل کنیم. اما احتیاجی نمی بینم بروم کلیسا؛ وسایل نقره اش را ببوسم و به خرج خودم یک مشت دلقک را پروار کنم که خورد و خوراکشان از ما بهتر است.چون که خدا را می شود توی جنگل،توی مزرعه هم نیایش کرد.یا فقط با تماشای گنبد نیلگون آن طور که قدما می کردند. خدای من، خدای سقراط است. خدای فرانکلین و ولتر و برانژه.
_نفی کسانی که دوست میداریم همیشه کمی ما را از ایشان جدا میکند.نباید به بت ها دست زد: رویه طلاییشان به دست می چسبد و کنده می شود.
_کوری:
کوری را واقعا دوست داشتم. یک رمان عالی از نویسنده ی پرتغالی به نام ژوزه ساراماگو که 1998 نوبل برده.
رمان در عین قوی بودن، دلخراش است. رمان در ابتدا از مردی آغاز می شود که پشت چراغ قرمز، به ناگاه کور می شود. آن هم کوری سفید رنگ. انگار که در دریایی شیر شناور است. کوری ای که واگیر دارد. ابتدا به مردی که کمکش میکند و به خانه می رساند سرایت می کند. بعد به چشم پزشکی که به او مراجعه کرده بوده.بعد به بیماران توی مطب ودر آخر تمام کشور.
شخصیت ها در رمان نام ندارد. و به صورت دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت و پسرک لوچ آمده بود.
در اواخر کتاب که همه کشور کور شده بودند اوضاع به طرز وحشتناکی به هم ریخته بود و انسان ها به اوضاعی هزار بار بد تر از حیوانات دچار شده بود انسان شدیدا به فکر فرو می رود. کتاب، کتاب تفکر برانگیزیست. اعصابم در آن چند روز خواندنش خیلی بهم ریخته بود اما ارزشش را داشت. یعنی که پیشنهاد میکنم بخوانید، نه برای لذت بردن. برای آنکه اعصابتان بهم بریزد و خودتان را یکبار دیگر از نو بازبینی کنید.
_وقتی میتوانی ببینی، نگاه کن. وقتی میتوانی نگاه کنی، رعایت کن.
_اگر نمیتوانیم مثل آدم زندگی کنیم، دست کم بکوشیم مثل حیوان زندگی نکنیم
_نمیتوانید بدانید در جایی که همه کورند چشم داشتن یعنی چه، من که اینجا ملکه نیستم، نه، فقط کسی هستم که برای دیدن این کابوس به دنیا آمدهام. شما حسش میکنید ولی من هم حس میکنم و هم میبینم.
پس از تو:
به نظر من، با یک سال فاصله از من پیش از تو، پس از تو از من پیش از تو بهتر بود. کتاب از آن حالت خیلی رمانتیک و صحنات تکراری فاصله گرفته بود. هیجانات و اتفاقات داستان مختلف و متفاوت بود. و به جز عشق و این ها به خیلی از مسائل اجتماعی از جمله فمنیسم پرداخته شده بود. من پیش از تو جذاب است. اما پس از تو نگاه معمولی ولی عاقلانه تر داشت. ویک شب تا صبح مرا بیدار نگه داشت😁
بینایی هم که هنوز تمام نشده تا نظرم را بنویسم. اما میخواهم درباره ی تن تن بنویسم!
تن تن هم جزو همان کتاب هایی بود که در کودکی و اول راه خوانده ام. خیلی هم دوستش داشتم و در پرورش قوه ای تخیلم خیلی تاثیر داشت. در این ماه دوستم مجموعه ی کامل دی وی دی اش را به من قرض داد و کارتون های ۴۰ دقیقه ایش خیلی چسبید!
دو فیلم دیگر هم دیدم: "جابجایی پرنسس ها" و "ستاره ای متولد می شود"
A star is born:این فیلم جایزه گلدن گلوب گرفته. لیدی گاگا و بردلی کوپر هم توش بازی میکنند. فیلم قشنگی بود ولی غمناک بود آخرش:(
بازی بردلی کوپر را خیلی دوست داشتم.سادگی لیدی گاگا را در فیلم دوست داشتم و آهنگ های قشنگش را،شروع و پایانش را هم. نمی خواهم فیلم را توضیح بدهم چون میترسم خیلی اسپویلش کنم. پیشنهاد میکنم خودتان ببینیدش😊
The princess switch:یک فیلم فانتزی تفریحی! اگر خواستید بعد از دیدن چند تا فیلم ذهن درگیر کن و پایان باز و این ها یک فیلم معمولی خوب ببینید. درباره ی دو دختر خیلی شکل هم است که یکیشان پرنسس است و دیگری کیک پز. پرنسس خانم از پرنسس بودن خسته شده و میخواهد جایش را با یک ادم معمولی عوض کند و دو روزی را، آزاد و خوش باشد!