گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


این مکان تمام زندگی من است...


من در اینجا معنی میشوم. من در اینجا خلاصه میشوم. من اینجا زیسته و رشد کرده ام. من اینجا شاخ و برگ داده ام. لابه لای برگ برگ این کتاب هاوجود دارم. نفس میکشم. هنوز هم کتاب هایم را که باز کنی، صدای خنده هایم را میشنوی. شوک شدنم در صفحه های بخصوصی نقش بسته. کتاب هایم را که باز میکنی، رد اشک هایم را اگر هم نبینی، بودشان را که زمانی لغزیده اند حس میکنی.

رمان هایم را که باز میکنی، آوای غلط تلفظ کردن شخصیت هایم را میشنوی.

کتاب شعرهایم را که باز میکنی، صدای بلندبلند خواندن و احساسات به غلیان درامده ام به گوشت می خورد.

گاه، تیرکشیدن پشتم از عصبانیت ها و ترس ها در صفحه ها نقش بسته، دیده نمی شوند اما احساس چرا.

من در دانه دانه شان زندگی کرده ام. من در خانه ها، عمارت ها و آپارتمان های کوچک و بزرگ و ویلا های هر کتابم بوده ام و بزرگ شده ام.

من باهر شخصیت کتابم غذا خورده ام. من عمیق ترین احساسات قلبی شان را از برم و لایه های مغزشان را زیر و رو کرده ام. عین کف دستم شناخته ام شان. باهرکدامشان حرف زده ام. دعوا کرده ام.مست شده ام.فریاد کشیده ام.گریسته ام. رنجیده ام. رقصیده ام. خوابیده ام. مرده ام.

بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan