گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


Teddybear

Sometimes, you can't look at their faces anymore...

That lovely face, that smile wich you've known it for many years, becomes ugly. You can't look at that anymore.

Sometimes, you just wanna sit down, hug somebody, start crying, and talk and talk... .

He or she just listens, in the end, just smiles and says it's gonna be finish oneday.

But it's IMPOSSIBLE.

They, soon or late, will show who they really are.

And you can't look at that lovely face anymore.

You can't understand.you can't accept. You scare. Not because of what they say. Because of being friend to that guy for many years.

Sometimes, all the people, become haters. You just wanna talk to your dearest one. But sadly you forgot that she went your hater from now on.

And at that time, you sit, hug your teddy bear and start talking...

You realize that you MUST tell all you have in your heart and mind to your teddybear from now on

And yes. My Teddybear became my dearest one from now on.

You'll see me even stronger and happier from now on.

I'm gonna prove it. 

+می دانم که این را میبینی. و چون نمی توانی بخوانیش توی گوگل ترنسلیت می زنی. گوگل ترنسلیت هم بدترین ترجمه ی ممکن مثل همان گو ددی دستت می دهد. اما نمی توانستم احساساتم را به فارسی بیان کنم. شاید برایت نامه ای بنویسم.

I like to hug my ania rabbit more than any human too.

But you know?

She always tell me sth.

She wisper it in my ears

"You should go back to your friends outside of your little bed"

And i know it's true

...Beacouse even of they have the ugly apearance under thier mask

Well

They are our human teddy bears/snow rabits any way

And we cant sleep without them

راستش نمی دونم منظور پستتو درست گرفتم، سنپای. ولی خب...امیدوار بودم بتونم یه کمکی بهت بکنم، از اونجایی که خودمم یه دیر تدی بیر دارم.

مرسی ازت هلن.
به اینکه به درون ادما اشاره کردی. وقتی اینقدر برای ادم سیاه میشن خیلی سخته ادم بخواد تصور کنه درون درون درونشون یه تدی برم هست. ولی من سعیمو میکنم.
Thanks dear.

انگلیسی کیلی کیلی کم -_-

:)

هعییی چاره ای نیست از هیچی بهتره حداقل

فکر نمیکنم. 
هیچی بهتره.

منم وقتایی که میخوام جدی حرف بزنم یا درباره‌ی احساساتم حرف بزنم زبان مغزم انگلیسی میشه،خیلی از کلماتی که میتونن حالمو توصیف کنن انگلیسی ان و خب معادل فارسیشون چندان چنگی به دل نمیزنه:و چقد حرف دل من هم بود این متن. 

I'm disappointed in them, you know it's like you really love someone that you don't see the evil they hide, one day you come to realize they're not what you think they are, your thoughts are not the same, differences are not bad though, they become bad when they start judging you, you know, I really wanted to avoid this pain, but it's been long enough, and sometimes pain is unavoidable.

سلام. آره دقیقا. مخصوصا موقع صحبت درباره ی احساسات.
اگزکلییییییی. یعنی متنت از پست هم گویا تر بود انگار. دقیقا و دقیقا و دقیقا.
آنفورچینتلی :(

عامم خب

اینو که خوندم یه ترسی افتاد تو دلم حقیقتا :| 

چون این چیزیه که برا خودم پیش اومد ب دفعات و هر بار میگم گااد واسه‌ی کس دیگه ای اتفاق نیفته لااقل :) 

ولی.. انگار همه مون دیر یا زود قراره بعضی از اون زشت هارو کشف کنیم... سو..

let your little "parnian" inside you be your best friend 

and trust you faith when you have the biggest fears ♡♡♡

+ تدی بیر هم که اصن با وفا ترینه و جای گفتن نداره :)

آره..ترسناکه..
منم آرزو میکنم برای کسی اتفاق نیفته. یا اگرم قراره بیفته زودتر بیفته قبل اینکه دیر بشه.
I'm gonna do this honey. Others (most of them) don't deserve me.
♡♡♡
+واقعا هم ^-^

noworry 

ican read well

the text was beautiful

...

 

ممنونم.

ما که تدی بیر نداریم چیو بغل کنیم و حرف بزنیم؟!

بالش :)
حالا غیر تدی بر عروسکای دیگه هم حسابن

واقعا 

با قلبی پر درد آرزو میکنم موفق باشی ❤ :)

+ ♡

 

من هم با قلبی پر از عشق نیز♡
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan