گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


یک ماه و نیم انسانی

من، با وجود دوست داشتن تمام دروس و معلم هام، اگر گزینه ای مثل این مدرسه نداشتم هرگز نمیرفتم مدرسه ی عادی انسانی.

چند وقته که به این نتیجه رسیدم. من دروسی مثل زیست و زمین و آزمایشگاه رو نه تنها دوست داشتم و دارم، بلکه توشون خیلی خوب بودم. توی سنجش ها و امتحانات نخونده هم، درصدای علوم تجربی بالاتر بود از ادبیاتم...

چرا؟ چون من آدم حفظی‌یی نیستم. این دلیلیه که دارم حس بدی از بچه هامون دریافت میکنم. 

من عذر میخوام که این کلمه رو به کار می برم. اما اگر اونطور هم نباشه که عامه ی مردم میگن، بچه های انسانی هوششون رو آک بند میذارن کنار و فقط از قسمت حفظ و نشخوارش استفاده می کنن.

من، درس هارو همونجا موقع تدریس میفهمم. من میخوام با دایره لغات خودم آموخته هام رو توضیح بدم. نمیخوام معلما بهم هی هشدار بدن که اگر به معمولا گفتی گاهی نصف نمره رو نمیگیری. من نمیخواستم از ۸ ساعتی که شب ها دارم شش ساعتش رو اختصاص بدم به درس که فرداش در مقایسه با ۲۷ نفر دیگه خراب نشم. منظورم اینه که ملاک برتری اون ها بشه بر من. حتی توی افکار خودم. خودآگاه یا ناخودآگاه گند بزنه توی احساس هر روزم.

من نمیخواستم با بچه هایی باشم که خیلیهاشون میخواستن برن معارف. نمیخواستم با اونایی باشم که به خودشون اجازه میدن حتی توی انشاهاشون عقاید حجابی و عقاید دیگه‌شون رو به خورد بقیه بدن. من نمیخواستم با اونایی باشم که هر پنج ثانیه توی گروه پیام بدن درس چی داریم؟ جواب اون سوال چی میشه؟ خانوم اون دو ‌کلمه ای  که درس داد رو فردا چطوری میپرسه؟ اونقدر که هر روز وسوسه بشم از گروه لفت بدم.

من نمیخواستم با اونایی باشم که با عضویت کتابخونه شون فقط کتاب کمک درسی هارو بگیرن، نه هیچ کتابی از ادبیات جهان. نمیخواستم با بچه هایی باشم که شعر ارزشی میگن، نمیخواستم با بچه هایی باشم که از کتابخونه ی مرکزی، فقط سالن مطالعه‌ش رو بشناسن، من نمیخواستم با بچه هایی باشم که برای ۱۷.۵ شدن گریه کنن، من نمیخواستم با بچه هایی باشم که وقت برای خوندن و نوشتن غیردرسی نذارن.

من میخواستم با بچه هایی باشم، که کلی فیلم دیده بودن و کلی کراش روی بازیگرای خارجی داشتن تا من بتونم سیستمای ذهنیشونو نگاه کنم و تفاوتا رو کشف کنم. من میخواستم با بچه هایی باشم، که کتابخور باشن، میخواستم حداقل با چند تا از بچه هایی می بودم، که دغدغه هاشون به تکنولوژی و ادبیات و موسیقی و حتی سیاست معطوف میشد به جای چیزهای کلیشه‌یی مثل خواستگاری و سال کنکور و این و اون...

من میخواستم حداقل یکی رو پیدا کنم، با یک نقطه ی اشتراک قوی با خودم. میخواستم حداقل یکی توی کلاسم باشه که قبل از منطق خوندن ته کلی از کتابای فلسفی رو دراورده باشه. من تصورم  بر این بود که بچه های دست به قلمی باشن، نه بچه هایی که عینی ترین و حال بهم زن ترین زنگ انشاهارو برات میسازن. تصورم بر این بود که حداقل یک هری پاتر خون توشون هست. تصورم بر این بود که رقابت سالم ایجاد بشه. نه تنها بین من با یکی دیگه. بلکه بین من و چندین تا دیگه.

نه این ها که رقابت با هیچکدومشون روح من رو سیراب نمیکنه. این ها هیچکدومشون با هوششون درس نمیخونن و اینکه تو بهتر حفظ کردن ویرگولای درسا باهاشون رقابت کنم هیچ حسی رو در من بیدار نمیکنه. اینکه خیلیهاشون نمیخوان بدونن و صرفا میخوان غر بزنن. پس ۱۸.۵ گرفتنم در برابر اونی که ۱۹ شده هیچ حسی در من به غلیان درنمیاره. اینکه موقع سوال پرسیدنای کلاسی میبینم با یکم پیچوندن سوال کاملا معلوم میشه هیچی یاد نگرفتن و چشامشون بی فروغ میشه، فروغ رو تو من هم میکشه. تکاپو رو توم خاموش میکنه.

من دلم خیلی چیزها میخواست. من خیلی تصورات داشتم. الان که دارم از فعل ماضی استفاده میکنم به این نتیجه رسیدم که اینکه میگن توی دبیرستان نهایتا چهارتا رفیق حسابی پیدا میکنی هم، برای من درست در نیومد.(من حالا هم دوست خوب و گرانبها دارم سوتفاهم نشه برای دوستان) من بعد از سعی در ایجاد حس خوب به چندتاشون در اوایل، حالا هرروز دارم تلاش میکنم که حالم رو برهم نزنن و به کارهایی ازشون که باعث حالگیریم میشه توجه نکنم. این انرژی از من میگیره. من میدونم که باید دنیای خودم رو قدر بدونم و به دیگران کار نداشته باشم. اما ته دلم عصبانیه و توی ذوقش خورده. ته ته و حتی سر دلم خوشحال و راضیه از انتخاب رشته‌ش و رفتن به این مدرسه اما هیچ قسمتی از وجودم نمیتونه تصوری که به فجاعت بهش لطمه وارد شده رو درست کنه یا برام بهتر جلوه بده. پس من باید مینوشتم. باید این سرخوردگی و این خشم فروخورده رو میریختم روی کاغذ تا بهش منطقی تر نگاه می کردم. یک ماه و نیم از سال تحصیلی گذشت. عاشق دروسم هستم که میخونم. عاشق تک تک معلم ها و داستان ها و درس دادن ها و منطق هاشون، از اونی که توصیه میکنه به فراوون خوندن همه دروس و اونی که میگه فقط دروس لازم، تا اون هایی که بچه های کوتاه بین به خاطر مثل ربات سوال ندادنشون ازشون بدشون میاد و میگن معلم خوبی نیست!

من دوست دارم روان شناسی بخونم، جامعه شناسی، حتی دوست دارم فلسفه بخونم :))

هر درسی رو فقط به خاطر خودش و محتویاتش میخوام.

اما در منظر درس خوندن که بهشون نگاه کنیم، باید برای خودم، برای دانش و آینده‌م و متکی به اونچه که فکر میکنم نه اونچه که جو کلاس بهم تحمیل میکنه بخونم.‌

در نهایت:

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

من یک ماه و نیم اولی که میرفتم مدرسه شدیدا افسردگی گرفته بودم، بچه ها و تفکراتشون برام قابل درک نبود-درست مثل تو- هر روز یه کتاب میبردم همرام و توی زنگای تفریح بجای وقت تلف کردن با صحبت های چرت و پرت اونارو میخوندم و کیف میکردم،می‌شنیدم که همه میگفتن فلانی میخواد ادای آدمای کتاب خون رو در بیاره و گاهی حتی میگفتن چقد خودشو میگیره فکر کرده کیه!!

ولی گذشت تا اینکه آدمای هم فاز خودمو پیدا کردم، نه که برم بگردما نه،هرچی بیشتر گذشت دیدم علایقمون و دغدغه هامون خیلی بهم شبیهن،روز به روز بیشتر شدیم تا اینکه من، از اون آدم منزویِ یک ماه اول تبدیل شدم به دختری که توی همه ی اکیپ ها پایه ثابته و توی هر کلاس حداقل ۳ تا دوست داره، صبور باش:)) سال دهم مخصوصا ۲ماه اولش خیلی خوب نیست اما طول نمی‌کشه که آدم های  هم فاز خودتو پیدا میکنی و بیخیال  بقیه از دوره دبیرستانت لذت میبری:))

موفق باشی عزیزدلم 

منم هرروز کتاب میذارم تو کیفم با خودم میبرم :)
ولی خب اگرم بچه ها گفتن، من نشنیدم که بگن فک کرده کیه :) البته تو قیافه هاشون پیداست :d
باشد. صبور خواهم بود بلکم پیدا شود این گونه روابطی که نام بردین :)
ممنونم و همچنین ^-^

پرنیان کی بهت گفته بود تو دبیرستان حداکثر چهااااارتا رفیق خوب پیدا میکنی؟ واقعا کی؟ بگو خودم بیام سراغش :/

چه خوب نوشته بودی. و چه خوب که میتونی تفکیک کنی دقیقا از چه چیزایی تو وضعیت فعلیت بدت میاد و از چه چیزایی راضی هستی. 

پرنیان تو آدم خوش شانسی بودی که تو این سن دوستای کتابخون داری. من تو راهنمایی هیچ کسو ندیدم که به طور جدی مطالعه داشته باشه. حتی خودم :) اولین (و البته آخرین :) دوستمو تو 17 سالگی پیدا کردم. میدونی این چه فاجعه ایه؟! 

 توقعمو آوردم پایین که خوشحالتر باشم. مثلا: همین که از جاستین بیبر خوششون نیاد خوبه. که خب این وضعیت رو قابل تحمل میکرد. اما در نهایت فقط وقتی به یه آرامش نسبی رسیدم که *باور کردم من باید تنها باشم.

اگه دوستی بود که فبها وگرنه نباید با فکر کردن به این قضیه که چرا بچه ها سطحی ان و چرا دوست ندارم وقت خودمو بگیرم. تازه ما کتابخونه درست حسابی هم نداشتیم که بریم توش بچریم. قدر بدون بچه.

 خلاصه تریپ بزرگترای جوگیر گذشته رو برات گرفتم (نگاه عاقل اندر سفیهمو خودت تصور کن) که یادت بیاد اولین قدم جدی رو واسه نویسندگی برداشتی و این یعنی ورود به یه دنیای متفاوت.که باید قوانین جدیدی براش تعریف کنی. اولیش هم برمیگرده به ارتباط.

(اتفاقا باهاشون دوس نباشی بهتره که. قشنگ از بالا نگاشون کن و تحلیل کن و سوژه دربیار و کیف کن. کار کثیفیه ولی می ارزه :))

درباره راضی کردن معلما و اینا هم که واقعا فازتو درک نمیکنم. پس حرفی نمیزنم. ولی باور کن که

نه دیگه حرف نمیزنم. 

بخون جانم درستو بخون :)

بوس

خیلیا. خیلیا جز تو :)
مرسی. فقط خوب خیلی ویژگی کلی‌ییه (گیرهای الکی در رابطه با صحبت های گذشتمون ;d)
بله واقعا. تنکس گاد. نه نه فاجعه نیست اگر دوست، دوست واقعی باشه یافتنش توی ۴۰ سالگی هم غنیمته.
دیگه توقعتو به کف رسوندی D;
بابا منم نمیخوام با بچه ها سطحی ان وقت خودمو بگیرم. مشکل اونجاست که انقد زیادن که خواه ناخواه بر من تاثیر میذارن‌. وقتی یک پرسش داریم تو زنگ تفریح همه باید خفه و ساکت بمونن تا درس بخونن. بعدشم، اینو یکبار برای همیشه نوشتم و تموم شد. قرار نیست دیگه تا آخر همه‌ش غر بزنم. من اومدم و دیدم همه چیز طوری نیست که باید باشه و با نوشتنش دندونشو کندمو انداختم دور.
بله تریپت را دوست داشتم =) 
عاشقتم سارا. کار کثیفیه ولی می ارزه😂 درجریان هستم که شما تو این زمینه مو سفید کردین ؛)
آی دونت وانت راضی کردن معلما. من دارم میگم حتی با راضی نکردن معلما هم خودم راضی نمیشم. میفهمی؟ بحث رضایت خودمه. باید یکاری بکنم که خودم ارضا بشم از نظر درسی. و الان اینجوریه که نه با خوندنش میشم نه با نخوندنش :/ D: گیری کردیما :/
باشد مادربزرگ عزیز :)
بوس تو :*

4 تا رفیق خوب؟

من که همچین تجربه ای رو نداشتم. نزدیک ترین رفیقم تفکراتش 180 درجه با من فرق داشت. آدم خیلی خوبی هست و بود ها ولی منظورم اینه که شاید یه نفر بود که شبیه من(موضوعات مشابه) فکر میکرد و نظرشم خیلی با من فرق داشت :))

 

به ورطه ی تنهایی خوش اومدید :))

با خودتون حال نکنید کسی پیدا نمیشه هم حالتون باشه. نظر بقیه هم براتون مهم نباشه بنظرم. چون آدمایی که دور و برتونن رو چند سال دیگه خیلی خیلی کمتر میبینید. 

 

یه چیز دیگه ای هم که ممکن هست اینه که بعضیا خیلی بروز نمیدن و نمیشه فهمید چه فازی دارن. مثلا یکی بود که بشدت موسیقی کار میکرد ولی صداش در نمیومد. من اون مدتی که علاقه داشتم شاید بعد چند ماه تازه فهمیدم این موسیقی کار میکنه. یعنی انقدر با دوستام مطرح کردم که یکی گفت راستی فلانی هم فلان کارو میکنه ها میخوای باهاش حرف بزنی و ... . خلاصه که سخت نگیرید. با خودتون فعلا حال کنید تا پیدا بشه. 

خیلیا گفته بودن اینو باور کنین :)
بابا خوب که لزوما نباید مشابه باشه. رفیق نزدیک منم ۳۶۰ درجه تفکراتش با من فرق میکنه :)
من ورطه ی تنهایی رو دوست میدارم :)
با خودم هم حال میکنم خیلی بیشتر از دیگران. دیروز دوباره  تست مایرز بریگرز رو دادم درصد درونگراییم شده بود 93 :)
باشد. یادم میمونه.

اینم هست البته راست میگین. باشه به این نکته هم توجه خواهم کرد.
اصلا منتظرش نخواهم موند. کلا میگم تصورم از دبیرستان این بود. که بالعکس شد. ناراحت نیستم چون انتظارش رو داشتم ولی امیدوارم بودم من اشتباه کنم که نمیکردم :)
ممنون از توصیه هاتون :)

جلوتر که بری اینهارو بیشتر هم حس میکنی.

توی تمام مقاطع زندگیت و توی هر جایی  از ایران که بری.

اما این وسط یهو یه نفر رو پیدا میکنی که میشه شمس تبریزی برای مولانا.

تو مسیر خودت رو برو و دویگران رو در جهت بهبود خودت تفسیر کن. ازشون انظار نداشته باش که تهش فقط نا امیدی ازشونه.

 

ممنونم.
:)
چشم. مرسی از توصیه‌تون :)

سلاااااام 

چراااا پستت رو به طوری نوشتی که انگارررر هیچکی دور برت نیست و خییییلییییی تنهایی ،پس منو شیوا و یکتا شلغیمیم :/فبول دارم من کتاب خون واقعا حس میکنم نسبت به همه ی این علایقم سرد شدم نه فقط علایقم هاا ،این روزا از همه چی دلسردم ... نمیخواام ناشکری کنم ها ولی خب نیاز ره زمان دارم.  

ولی پرنیان فکر نکن هر جای دیگه می رفتی پر بود از بچه ها کتابخونو باحال ، تو حتی اگه مدرسه ی نمونه ی تجربی هم یبول می شدی ، شک ندارم بچه هاش درست عین اینجا بودن . 

با این همه به قول خودت امیدوارم هر دومون موفق باشیم و من با انگیزه های از دست رفته ام کنار بیام تو با بچه ها (البته باید بگم من خودم هم خیلی خوشم نمیاد از شون :)

سلام.
کامل خوندی عذری؟
(من حالا هم دوست خوب و گرانبها دارم سوتفاهم نشه برای دوستان)
این چیه پس من نوشتم؟
اشکال نداره دوستم. همه یه دوره هایی دلسرد میشن. با خودت و زمان کنار بیا هروقت دوست داشتی.
نه نمیخواستم پر باشه از کتابخونو باحال. اما حداقل پیدا کردن یک نفر، موسیقی دوست، فیلم بین و... ما پارسال داشتیم. یادته صبا چقدر فیلم میدید؟ بعضیا بودن که کلی کتاب میخوندن.
من نظرم برخلاف تویه. به نظر من بچه های نمونه ی تجربی سیستمای ذهنی و دغدغه هاشون کلی فرق داره با بچه های نمونه انسانی. اگر عین هم بودن که این همه رشته ی جدا نداشتیم.
ایشالا.

سلام

خب کلیحرف دارم بزنم بهت، ولی فکر کنم اکثرشون تکراری باشن تو نظرات. پس بریم سر اصل مطلب.

حقایقی که در دست داریم:

1)تو یه نویسنده ای

2)همه شخصیت ها خوب و باهوش و هیجان انگیز مثل آنی نیستن. باید یه آدم ریچل لیندی مانند، یا حتی مادر جوزفینی هم باشه تو دنیای. آدمای عادی، که تو دنیای برات غیرقابل تحملن و تو داستان وستداشتنی میشن. پس تبدیلیشون کن.

 

3)همکلاسی در رده آدمای مهم زندگی من بعد از پشه کم اهمیت ترین رده رو داره. (همکلاسی فررق دارد به دوست و یا رفیق) تنها کاری که میتونی بکنی اینه که سعی کنی از اونای ه حالتو بهم میزنن دور بشی.

5) به زنگ ادبیات و تاریخ فکر کن :))))

پانوشت:میدونی...به نظرم خیلی بد درباره اون بچه ها نوشتی. چون اینکه انقدر ماشینی هستن، تقصیر خودشون نیست. یه والدینی هستن، که از پشت پرد همه چیو کنترل م کنن. بچه هاشونو نابود می کنن و ...

تقصیر خودشون نیست که هدف ندارن.

وقتی اومدم این مدرسه(امسال تکمیل ظرفیت بودم) هم همین حسو داشتم. دوست داشتم تنهای تنها باشم، و از همه بدم میومد. مرحله دوم، این بود که زنگای ناهار با همه هم صحبت بشم که: درس مورد علاقت چیه؟ هدفت چیه؟ اگه پزشکی وود نداشت دوست داشتی چیکاری بشی؟

اونایی که میگفتن تا حالا بهش فکر نکردمو خط میزدم.

ولی بالاخره ادامای جالبی پیدا کردم.

به خوبی نابغه های نرد پارسالمون نبودن.

ولی بودن دیگه....

سلام. من هم وقتی می‌خواستم برم انسانی، مادرم از حفظی بودنش می‌نالید چون حفظیاتم خوب نبود. و حتی ازم پرسید پس می‌خوای چه‌کار کنی اونجا! خب من قبل از رفتن به این مسأله فکر کرده بودم و برای همین با یه سری نرم‌افزار و برنامه براش آماده بودم.

متوجه‌ام که مشکل تو نتونستن نیست. اگه بخوای می‌تونی از همه‌ی اونا جلوی بزنی. پیشنهاد من چیزِ دیگه‌ایه. اول از همه، دوست دارم خوب فکر کنی و «واقعیت» رو قبول کنی. البته نه تو یه لحظه. اگه این اتفاق به تدریج در کل سال دهم هم بیوفته، فوق‌العاده‌ست.

واقعیت اینه که اینجا زاده شدی، یه سری استعدادهای زیادی داری ولی قرار نیست تو محیط مدرسه همه‌شون شکوفا شه.

واقعیت اینه که این افراد رو نمی‌شه تغییر داد. قطعاً یه سریا پتانسیلشون بالاست و با هم‌نشینی شبیه تو می‌شن یا کمی علایقشون عوض می‌شه اما هیچ‌وقت نباید انتظار تغییر کلی داشته باشی وگرنه ناامید می‌شی. همه‌ی چیزایی که تا اینجا گفتم رو فکر کنم می‌دونستی.

بعد از پذیرش واقعیت، اونجوری که خودت نوشتی، وقت نداشتن برای علایق و استرس بابت درس آزارت می‌ده. برای این‌ها بنظرم اگه برنامه داشته باشی و میان‌بر بزنی و هوشمندانه درس بخونی، کلی زمان ذخیره می‌‌شه.

ببخشید که کامنتم شبیه دستورالعمله، دلیلش اینه که می‌خوام به طور عملی کمکت کنم:

1. من از همون سال دهم از نرم‌‌افزار آنکی برای حفظ لغات استفاده می‌کردم. این برنامه برای دروس عربی و ادبیات کلی وقت ازت صرفه‌جویی می‌کنه. کاری که غالب دانش‌آموزا می‌کنن، لغت خوندن قبل از امتحانه. ولی با این نرم افزار به طور برنامه ریزی شده لغت می‌خونی. من خیلی وقتا قبل از امتحان لغت رو نمیخوندم چون دیگه تو ذهنم ثبت شده بود. فقط یه ذره تلاش میخواد چون لغات رو باید خودت وارد کنی، البته چون خودم از دهم داشتم وارد میکردم، میتونم بهت بدم فایلشو. یا به دوستات. فقط درموردش تحقیق کن و اگه خواستی استفاده کنی بهم کامنت بده.

2. درس هر روز رو حتماً همون موقع بخون. 

اگه کسی اینو به من میگفت، میگفتم باشه اما انجامش نمی‌دادم. ولی اگه تو واقعاً دلت می‌خواد که زمانت برای علایقت ذخیره بشه، حتماً انجامش بده.

3. مرور خیلی مهمه. مرور هم برنامه ریزی داره اما سال دهمی دیگه، کنکوری که نیستی بخوای به خودت سخت بگیری. پیشنهادم اینه که آخر هفته‌ها مثلا پنجشنبه دروس اون هفته رو مرور کنی.

4. تکالیف رو روزانه پخش کن. در روز یک ساعت واسه تکالیف وقت بذار. هر دبیری که تکلیف داد در طول هفته انجامش بده.

 

ببین اینایی که گفتم خیلی ایده‌آله. اگه به پنچاه شصت درصدش هم عمل کنی، هم وقت صرفه جویی میکنی هم تو درسا جلو میوفتی و حس «عقب‌افتادن» ازت دور می‌شه و هم می‌تونی به کتاب غیردرسی خوندنت برسی.

یه نکته‌ی مهم اینکه تو مجبوری حفظی درس بخونی، حتی اگه نخوای. اگر دهم و یازدهم هم نخونی، وقتی بیای دوازدهم با کوهی از کتاب مواجه می‌شی برای خوندن. برای همین اگه ویژگی منعطف بودن با محیط رو در خودت پرورش بدی، خیلی پیشرفت می‌کنی.

درمورد مسأله دوست نمی‌تونم نظری بدم، خودم در این مسائل ناموفقّم. امیدوارم تو موفق باشی.

سلام فاطمه ی عزیز
 بله ممنونم که اینو متوجهی‌.
آها.
بله. ضمن اینکه هیچ وقت انتظار ایجاد تغییر توشون رو نداشتم و ندارم :)
نه خواهش میکنم. تو میتونی با تجربت بهترین کمکا و توصیه ها رو بهم بکنی.
مرسی برای معرفی برنامه. حتما. بهت ایمیل بدم برام فایلشو بفرستی یا پیام خصوصی؟
2. همه میگن. صبح تو مدرسه خودمم به خودم میگم. شب که میرسم تسلیم خواب و خستگی میشم. تلاشمو به طور حتم میکنم که اینو عملی کنم. مرسی که گفتی.
3. باشد :)
4. پیشنهاد خوبیه
ببین به قول تو با برنامه ریزی درست میتونم به همشون برسم. یعنی اگر میخوام به اون یکیا هم برسم باید اینطوری پیش برم‌. چون یجوری شده که نه درست حسابی کتاب میخونم نه درست حسابی درس :/
بله بله. مرسی از پست پین کرده‌ت. میخونمش.
نه من دو دوست خیلی عزیز دارم همین الانشم. منظورم تصور کلیم درباره بچه ها بود. 
مرسی مرسی ازین کامنت. چون دو سال بیشتر از من بیشتر پیرهن پاره کردی لطف کن و اگر بازم چیزی در این باره ها داشتی بهم بگو. من هم هروقت کمک خواستم میگم بهت.
ممنونم خیلی.
تو هم همینطور :)

یادم رفت بگم کامنتم برای نمره گرفتن نبود، واسه این بود که درس و علایقت کنار هم باشن وگرنه از معدل اول نشدن ناراحت نشو. به یه جایی میرسی که میبینی هم بُعد درسی داری و هم غیردرسی. درحالیکه خیلیا غیردرسی رو در خودشون پرورش ندارن.

بله بله میدونم هدف اصلیت رو برای همین خیلی خوشحال شدم ازش :)
ایشالا خودم میشم با این طرزی که گفتی ؛)
امیدوارم مینطور بشه.
بازم ممنون :)

سلام.

باید بگم اکثر اون ویژگیها که تو دنبالش بودی رو من تو دوران دبیرستان تجربه کردم. 

نمیدونم شاید کلا جو زمانه عوض شده و شاید اگه رشته ی دیگه ای هم می رفتی شرایط با انتظاراتت خیلی فرق داشت. 

به هر حال امیدوارم تو این جو نخواستنی، حسابی مراقب نقاط قوت تفاوت ساز خودت باشی پرنیان.

سلام استاد :)
چه خوب. فخر فروشی کار زشتیست D:
نه شاید من زیادی کمالگرام ؛)
ممنونم. حواسم هست.
مرسی خیلی قشنگ بود اون پرنیان اضافه کردن به آخر کامنت. حس خوبی داشت :))

از این بچه ها تو مدرسه ی ما زیاده:| می دونی چرا؟ چون اکثر اونایی که میرن انسانی این رشته رو انتخاب می کنن  پس بیشتر اتفاق میفته که شبیه هم باشن ولی اونایی که میرن تجربی حالت های متفاوتی دارن. مثلا ادمایی هستن که می خواستن برن انسانی ولی تجربی خوندن. ادمایی که می خواستن برن ریاضی ولی مجبور شدن بیان تجربی. ادمایی که واقعا تجربی می خواستن. ادمایی که می خواستن برن گرافیک و هنرستان ولی بازم به اجبار اومدن تجربی. بعضیا هم مثل من با حذف گزینه رفتن:|

به خاطر همین همه نوع ادم از هنرمند گرفته تا اهل سیاست و ورزشکار ما داریم:\ کلا خیلی به هم ریخته هستش. و درکنار اینها اینکه تو محدوده ی سمپاد هستیم خیلی نجات بخش واقع شده اگه سمپاد نبود و مدرسه ی دیگه ای بود تا الان حتما یه جوری مجوز تحصیل تو خونه رو گرفته بودم:|

او چه تنوع نژادی‌یی D:
نه یعنی تنوع آدمایی :o
خوبست ولی هااا =)
مجوز تحصیل تو خونه :))
میشه گرفت جدی؟ 😃😁

سلام بچه

بهت بگم که زندگی همینجوریه.اینجور ادمام بالاخره برای خودشون یه جور مدل ذهنین دیگه.که تو جامعه م فراوونن و اینکه از الان مجبوری باهاشون سر و کله بزنی کارو در آینده برات راحت تر میکنه.

این زمین بازی ای که انتخاب کردی بهترین که نه(هرچند که بهت گفتم بیا بهترین ولی نخواستی،گرچه اون بهترینه م مالی نیس)ولی رتبه ی دوم رو تو بهترینا داره توی این شهری که الان هستی.پس بیبی فعلا همینه که هست

ادمای دور و بر اکثرا شِرن.کاریشم نمیشه کرد.راه حلش این نیست که بیشتر درون گرا بشی.توی این شرایط بنظرم یکی از بهترین قدمایی که میتونی برداری اینه که بیشتر باهاشون بگردی و بچرخی و آنالیزشون کنی.زندگی با ادمایی که همشون فلسفه میخونن و کتابخورن و اینا،بلیو می که تکراری میشه برات.ولی خب بازم بگم که بهتره میانگین ادمای دور و برت یه میانگین بالایی باشه.

میدونی ویژگی منعطف بودن با محیط خیلی ویژگی مهمیه که متاسفانه من خودم تا یه حد زیادی فاقدشم.صدرا همیشه بهم میگه تو کلا توی مسیر تکامل نبودی :)چون این ویژگی ایه که باعث شده تا حالا منقرض نشیم.و خب همونطور که میبینی من هم از نظر ذهنی هم از نظر سلامت بدنی بیشتر وقتا در حال استراگل با یه چیزیم و این ویژگی رو ندارم.تو داری ولی تا یه حد خوبی.ازش استفاده کن.

و در اخر یه نصیحت به خودم و خودت

بیا انقدر خوب باشیم و پیشرفت کنیم که هی بریم به زمین های بازی بهتر.با بازیکنای پیشرفته تر:)

بابت لحن پدربزرگانه م منو ببخش:)

سلام بزرگ :)
بله خودمم به این موضوع اندیشیدم. ناگزیره.
خودت میفهمی چی میگی؟ این زمین بازی بهترینه اونی که تو میگفتی در درجه ی بعدشه.
واتس د مینینگ آف شر؟
تا حالا تجربه نکردم که بخواد تکراری شه D:  راه حلتو سارا هم گفت :)
قضیه اونجاست که آنالیزشون عمق نمیخواد خیلی‌. من دوست داشتم جوری باشن که هرچی بکاومشون تموم نشن. الانم برای غر زدنو ایناها ننوشتم این حرفارو :) برای اینکه تثبیت بشن تا بتونم دوباره به افکارم نگاه کرده، به طرزی واقع بینانه تر :)
توهم همونقد که من دارم داری. و اینکه باشد آیل ترای :)
این بهترین و برانگیزاننده ترین نصیحتی بود که میتونستی کنی :)
حالا فکرامو بکنم باشه :d
:*

براشون از هری پاتر بگو

از فیلمایی که به وجد میارنت

از موسیقی هایی که از شادی لبریزت میکنن

باهاشون از چیزایی که برات جالبه حرف بزن

و اگه دیدی هیچی تغییر نمیکنه ولشون کن و خودت ادامه بده و تایمای غیردرسی مدرست یجوری خودتو سرگرم کن

پارسال اینکارو کردم و تا یه حد خیلی خوبی خیلیاشونو علاقه مند کردم :)
باشه.
ممنونم :)

اگه رفتی روان شناسی به احتمال 50% من و میبینی خخخ حداقل خوبیش اینه من میشناسمت ط نه خخخ من کلی میخندم تو هم میگی این دیگه چه دیوونه ای هستش خدایا خخخ و در اخر سر تو اعصابت خط خطی میشه و میخوای داد بزنی که من میگم کوچیکتون هیچکس خخخ ط هم خط خطی در میشی اما دیگه داد نمیزنی و فقط سکوت میکنی سکوتی به عمق یک جمله خخخ وییییییییی این روزا من چقدر دارم راه میرم خستگی هم نمیفهمم نمیدونم چرا خخخ

 

خب هرکی پی یارش میگه غم بره رد کارش

اونا اومدن خر بزنن اونا اومدن خون ببینن تو هم اومدی در کنار زندگی کردن با تور ماهیگری لاکپشت شکار کنی در حالت یا باید هم رنگشون شی  با چیزایی که میخندن بخندی و به چیزایی که بد بیراه میگن بد بیرا بگی

یا مثل اونایی که مسافرشون کردم  در ظاهر هم رنگ و اهل  سکوت اما در پشت سر خودت .. فرقش اینه که مجبور نیستی به چیزایی که میخندن بخندی فقط سکوت میکنی

(به نظر من این یکم درد ناک هستش !!)

یا تا اخر سال افسرده شی و روزی صد بار خودتو لعنت کنی که چرا این کارو نکردم چرا اون کارو کردم !!! و اینم بگم تا اونجایی که من میدونم اکثر اونایی که انتخاب رشته کردن گفتن که اوایل پشیمون بودن از انتخابشون اما بعد مدتی شد همون ساسه همون کوزه :)

و

نیم نمره کمتر بگیر اما از دنیا عقب نیفت :)

راستی سلام ! خخخ

جدا شمام دوست دارین روان شناسی بخونین؟
نه شمام که کاملا منو نمیشناسین :)
وای خدا نمیشه یبار کامنت بذارین جدی باشه من این همه نخندم؟ D:
سکوت به عمق یک جمله😂
بله بله اینم هست هدفاشون فرق میکنه اونا.
نه بابا این کارا چیه :)) اصلا بهشون کاری ندارم بندگان خدا آدمن بالاخره دارم میگم دوست داشتم یک مدل دیگه میبودن اما اون مدلی نیستن کاریش نمیشه کرد :)
نه من راضیم خیلیم راضیم. فقط گاهی اوقات آدم دوست داره هم خدا رو داشته باشه هم خرما رو دیگه ؛)
باشد ^-^
علیک سلام :)

سلام دوباره. اگر ایمیل بدی راحت‌تره برای ارسال فایل. خواهش می‌کنم.

سلام باشه :)

پرنیان..

تو کار خودت رو انجام بده..

اصلا نزار این فکرا اذیتت کنه!

تازه یک ماهو نیم از سال گذشته شاید تا چندوقته دیگه دوستای خو پیدا کردی..

صبر کن دختر

سلام شاسوسای همیشه کامنت بسته :)
اونکه بله.
اصلا اگر این ها همونطوری هم میبودن که من دوست داشتم بازم کار خودم رو انجام میدادم کاری نداشتم D:
باشه چشم :)

قبلا قانونی بود ولی در حال حاضر یا باید از بند پ تو آموزش و پرورش برخوردار باشی یا اینکه پرونده تو ببری یه مدرسه ی غیر دولتی قاراشمیریش و پول سالو بدی و شرط بزاری که سرکلاسا حاضر نشی ولی غیبت نزنن برات و فقط بری امتحانات ترمو بدی:) 

ریسکش بالاست ولی اگه هدفت بزرگ باشه بهش غلبه می کنی.

نه ممنون بیخیال شدم نمیارزه خدایی :/
آخه خودم معلم ها و فضا یک لطف دیگه ای دارن برام :) 
هدف اونقد بزرگیم ندارم برای رها کردنشون ؛)

سلام

(دلم خواست سلام کنم یهو=))

فکر می‌کنم تا حدودی منظورت رو می‌فهمم.

منم تو کلاس همین جوری‌ام، و اذیتم می‌کنه واقعا. دقیقا اینکه کتاب نمی‌خونن، فیلم نمی‌بینم و غیره بیشتر از همه آزارم می‌ده. اولا خیلی ازشون بدم می‌اومد که اسطوره‌هاشون ماکان بند و محسن ابراهیم‌زاده بود. اما الان یاد گرفتم که باهاشون کنار بیام و به علایقشون تا جایی که می‌تونم احترام بذارم، گرچه هنوز دلم براشون می‌سوزه که درکشون از موسیقی تو همین حد خلاصه می‌شه. و این حرف من هم نیست که سوادم توی زمینه موسیقی نزدیک صفره، حرف صاحب‌نظرای این حوزه ست.

تنها چیزی که یه ذره حالمو بهتر می‌کنه، اینه که دوستای دیگه ای دارم که شاید هم‌کلاسی‌م نباشن، شاید «بهترین»دوستام نباشن، شاید توی همه‌چیز باهم هم‌عقیده نباشیم، اما حداقل هستن. هستن و آدمای خوب و مهربونی‌ان که می‌تونم باهاشون در مورد فیلم و کتاب و غیره صحبت کنم، و بدونم که اونا هم همون‌جوری که دوستشون دارم دوستم دارن و اگه یه وقتی حالم بد باشه، پیشم هستن مثل من که پیششون خواهم بود.

آدمای کوته‌فکر متاسفانه همه‌جا هستن، نه که من خیلی عالی باشم حالا.

ولی یه چیزی بگم؟

من برای اونایی که شعر ارزشی می‌گن، یا در مورد عقایدشان انشا می‌نویسن احترام نسبتا زیادی قائلم. به نظرم اونا جرئت ابراز عقایدشون رو دارن، چیزی که من ندارم چون از قضاوت شدن می‌ترسم. اون روز می‌خواستم با خودم کتاب زندگینامه شهید ببرم مدرسه و بخونم، و خیلی با خودم کلنجار رفتم چون یه صدایی تو سرم می‌گفت این‌جوری همه فکر می‌کنم تو آدم مسخره‌ای هستی. نمی‌دونم متوجه منظورم می‌شی یا نه. و جدای از اون، مگه تو با توجه به عقاید خودت انشا یا داستان نمی‌نویسی؟ چه ایرادی داره اگه اونم همین کارو بکنه؟ این رو انکار نمی‌کنم که اگر من هم بودم، احتمالا چشمام رو می‌چرخوندم و یه جوری می‌شدم، اما دارم سعی می‌کنم رو خودم کار کنم. درواقع منم از اکثر این آدما حرصم می‌گیره، درحالی که خودمم توی اکثر چیزا باهاشون هم‌عقیده‌م‌. شاید به خاطر دلیل و مقصود متفاوتمون باشه، نمی‌دونم...

بذار اینم بگم، من واقعا غصه خوردم وقتی دیدم توی این دو سال تنها مباحثی که از ریاضی می‌خونیم تابع و معادله‌ن. واقعا و حقیقتا ناراحت شدم، چون من عاشق ریاضی‌ام. عاشق جبر و هندسه... اما خب چه می‌شه کرد واقعا؟ من همه درسای خودمون رو واقعا دوست دارم، اما از زیست فقط «بدم نمیاد». از زمین فقط خوشم میاد و از شیمی متنفرم. خلاصه اینکه انگار برخلاف میل من، نمی‌شه تو مدرسه هم خدا رو داشته باشی و هم خرما.

سلام بر تو ای دوست 
من ازشون بدم نمیاد. من فقط میگم انتظار و تصور بالاتری داشتم. یا کف انتظارام یک کدوم از اوناهایی که گفتم میبود خیلی خوب میشد. ولی حالا که نشده، کنار اومدم. انسان عادت میکنه :)
میدونم نمیخوای فخر موسیقیایی بفروشی ؛)
ببین به نظرم انشا درباره ی عقاید نوشتن، شجاعت نیست، گستاخیه.
من هم میتونم درباره ی عقایدم بیام توی وبلاگ بنویسم، ولی نمیکنم. چون ما مجموعه ای از انسان ها با عقاید مشترکیم و قرار نیست با بالابردن عقاید خودمون عقاید طرف مقابلو پایین بیاریم، به شعورش توهین کنیم یا بخوایم عقیده رو بهش قالب کنیم.
اینکه درباره ی عقاید شخصی توی انشات بنویسی و بخوای پند اخلاقی بدی، به شعور منی که از خودم عقیده ی مستقل دارم برمیخوره. تو اگر بیای توی انشات با چهار تا" ای وای بر آنان که نگاه خدارو به نگاه کسای دیگه میفروشند" و چه خوبند آنانی که حجاب برتر میپوشند و مثل بعضی دیگر خواهان جلب توجه نیستند بیاری، شاید انشات قشنگ بشه و با چارتا تشبیه مغالطه ای دیگه یه بیست بگیری. ولی تو به بیست و چند تا آدم بالغ عاقل باشعور که عقیده‌شون برخلاف توعه توهین کردی. تو سعی کردی عقاید خودتو برتر نشون بدی. تو سعی کردی که عقیده ی به نظر خودت برترتو به اونا بقبولونی.
به این دلیله که میگم شجاعت نیست. گستاخی و بی احترامیه.
اما شعر ارزشی چرا. توی اون تعریفی که تو کردی جا میگیره.
نه. کسی که میخواد اثر هنری خلق کنه عقاید خودش رو وارد داستان نمیکنه به هیچ وجه. کسی که عقایدش رو وارد داستانش میکنه، اثر کاربردی خلق میکنه. یعنی به هدفی و به خاطر پند و گفتن چیزی خوب است یا بد است اونو مینویسه. اثر هنریه که امروز ارزشمنده، اثر کاربردی رو همه بلدن خلق کنن.
ای بابا. پس تو بیشتر تو فازای ریاضی‌یی غیر از انسانی. من اگر انسانی نمیرفتم، بر اساس علاقه‌م تجربی میرفتم.
آره نمیشه :( ولی میگم کاش دروس اختیاریم میداشتیم. مثلا دروس ریاضی و تجربی اختیاری تو مدارس انسانی بود و هرکی علاقه به علم داشت اونارم بر میداشت. و بالعکسش. خیلی خوب میشد نه؟

پرنیان شما کامنت بزار تو قسمت حرفی سخنی!

خوشحال میشم دختر جان:دی

من همیطوری کامنتارو میبندم ولی اگه کسی نظدی بده استقبال میکنم😻

باشه :)

معلوم نی شایدم رفتم روان پزشکی 😑 کلا مسیر پیش روم خاکی و مه الود هستش 

 تا جایی که من میدونم ط همونی هستی که رو عکس اواتار هستش !! خب حالا چطو میشه تو یه کلاس باشیم و من نشناسمت 😐 !؟؟؟ و کلا تو اینترنت عکس من دیدار نمیشه فقط اگه یه چند سالی بگردی ممکنه وب دومم رو پیدا کنی و تو یه پست رمز دار صدام گیرت بیاد همین !! 

 

چرا میشه خیلی خوبم میشه کامنتی کاملا ادبی و رسمی  اما میشه مقایسش کرد با یه نیم خنده !!؟   حرفای اصلی همونن فقط اینجا یکم پیاز داغشون زیاده 

 

 

برگرفته شده از « اقیانوسی به عمق یک وجب » 😂 طوطی رو رنگ میکنم به اسم کلاغ میفروشمش 

 

خب کاریشون نداشته باشی میشی اخر سر یه ادم بسیار خطرناک مبتلا به ارامش تنهایی 😯 بد دردیه توصیه میکنم جدیش بگیری 

 

😞 والا منم همین میخوام اخه چی میشد انسانی و تجربی رو یه جا بخونم !!؟  فوقش دیگه خبری از دوچرخه سواری و فوتبال چندین ساعته وو کلاس های برنامه نویسی نبود !  یک ساعت زندگی هم واس زنده موندن بسه 

 

 

چ خبر مبر خوب خوش سلامتی !؟ با این غلط املایی های من چ میکنی !؟ حیف با  گوشی نمیشه سریع و بدون غلط نوشت 

مال بیشتریا مه آلود هست به نظرم :)
ا آره یادم نبود :) آخه اون کوچیکه، تاره، اصلا باز هم نمیشه D:
اوه اوه.
کلا همیشه خنده‌م میگیره :)
D: ^-^
منم خیلی دوست داشتم اون دروس هم اختیاری میبود تو مدرسه. مثلا میگفتن علاوه بر دروس انسانی هرکس میخواد اختیاری بیاد زیست و فیزیک و... برداره و بالعکس. خیلی خوب میشد :)
ممنون سلامتی کل این هفته امتحان دارم :| شما چه خبر؟
عادت کردم دیگه چکار کنم :)
من با گوشیم پست میذارم =)

خخخ نه ما امتحانامونو دادیم مثلا همین امروز سه امتحان عربی علوم اجتماعی (چه برنامه مسخره ای ! ) رو پشت سر هم دادیم رفت سلامتی خبر خوشحال کننده ای تا 9 بهمن نیست (گریه اونم خوشحال کننده نی )

 

 

خخخ شاید باورت نشه خخخ اما تصمیم گرفته بودم اولین املا که معلم گفت و بیست بگیرم یه چند ساعتی به صورت مسخره به کلمات سخت نگاه کردم خخخ اخرشم رفتم املا رو بدوووون غلط نوشتم اما شدم 14 :/ بد ترین نمره سال رو گرفتم :/ معلم گفت خطت رو درست کن

 

:/ گوشی​!!!؟ با کیبورد قد انگشت شست !؟

:/ چقد طول میکشه !؟ 

9بهمن چه خبره؟
نگاه کردن خالی فایده نداره ها :) باید بعد اون نگاه کردن بنویسین و تمرین کنین :)
بله با کیبورد قد انگشست شست. چه تشبیه جالبی :)
نیم ساعت تقریبا. گاهی کمتر گاهی بیشتر.

خب به نظرم مسئله‌ای که اینجا مطرحه، نوع بیان عقیده‌ست. لزومی نداره که من برای ابراز عقیده خودم، عقیده طرف مقابل رو بکوبم. هرچند که می‌دونم خیلی اوقات این کار رو خواسته یا ناخواسته انجام می‌دم، همه‌ انجام می‌دیم به نظرم.

و به نظر شخص من، پند دادن به کسی توهین به شعورش نیست. شاید تو یه روزی من رو درموردی نصیحت کنی که ازش اطلاع نداشتم، و ممکنه من حرف تو رو بپذیرم. درصورتی که اگر باهام حرف نمی‌زدی، ممکن بود من هیچ‌وقت متوجه اشتباهم نشم. من پند دادن مستقیم و این مدلی رو اصلا نمی‌پسندم چون به نظرم فقط مسخره‌بازیه. صرفا دافعه ایجاد می‌کنه. از این مدل حرفا و تشبیهات هم حالم بهم می‌خوره. "چه خوبند آنان که حجاب برتر می‌پوشند"، شاید حرف درستی باشه ولی آخه... نمی‌دونم، با خوندن این‌جور چیزا مشمئز می‌شم، هرچند که به حجاب معتقدم و اصلا... نمی‌دونم در این مورد نمی‌تونم درست کلمات رو بچینم.

آهان، و بذار بگم که من از این آدما بدم میاد. اینایی که همه‌چیز رو ول کردن و فقط دارن می‌گن حجاب حجاب. انگار اولین و آخرین مسئله دین ما حجابه. و خب این عقیده شخص منه، شاید یکی باهام موافق نباشه، نمی‌دونم.

درسته، توی داستان اجازه نداری سعی کنی عقایدت رو به خواننده تحمیل کنی، ولی به نظر من تا حدی ناگزیره. چون کاراکتر داستان تو هم برای خودش عقایدی داره، و این عقاید ممکنه عقاید شخص خودت هم باشن، و روی خواننده تاثیر می‌ذارن. 

گرچه شاید کلمه تحمیل درست نباشه. تحمیل کردن هیچ‌چیزی به هیچ‌کسی درست نیست.

اوهوم، دقیقا! خیلییی عالی می‌شد.

حالا من دارم سعی می‌کنم یه سری مذاکرات انجام بدم، ببینم می‌تونم برم بشینم سر کلاس هندسه‌ی دوستم یا نه. *-*

به نظر من اگر میخواست انشای عقایدشو بنویسه، قشنگ باید یه جور شخصی مینوشت، نه باید سعی میکرد نصحیت کنه و نه بخواد اثبات کنه چه چیز خوب است و چه چیز بد است‌.
ببین درست میگی ولی وقتی طرف مقابل تو امکان دفاع و ادامه ی بحث با تو رو نداشته باشه، این پند اسمش تحمیله نه پند. اسمش حرف زوره.
تو میای میگی فلان خوب است. فلان بد است. شما باید فلان خوب را بکنید.
تو به من پند دادی که فلان بد است. نباید امکان دفاع داشته باشم که به تو بگم چرا فلان بد است؟ تو انشات رو میخونی و میشینی و تمام. پس این توهین به شعور منه.
ضمن اینکه به نظر من حتی چیزهای اثبات شده ی خوب، مثل چیزهای مذهبی، مهربانی، صداقت و غیره رو هم نباید اینطوری توی انشا آورد چون اون ها هم تحمیلند.
برای چی حالت به هم میخوره؟ چون این ها رو هزاران بار شنیدی طوری که به صورت کلیشه درومده. شرط میبندم مثل انشاش توی کتابای دینیم از ابتدایی تا الان کلی نمونه بود.
من از این آدما بدم نمیاد. شاید دختر خوبی باشه و فقط ناآگاه و نادون بوده که اینکارو کرده. من از کاری که کرده عصبانی میشم. نه از خود طرف :)
نه اون اشکال نداره. فکر کنم این پاراگرافت در تایید حرف من بود :)
اینکه شخصیت داستانی تو بخواد بچه‌ش رو نگه داره درسته. اشتباه اونجاست که یهو وسط روایت، یک " زنانی که خواستار حق سقط جنین هستند حتما شیرینی اش را نچشیدند و باید دوباره به این موضوع نگاه کنند و ..." (یک کتاب خاص اومد تو ذهنم که اینو گفتم )
مورد دو میشه تحمیل عقاید شخصی‌. مورد یک میشه روایت داستانی درست چون شخصیت هامون برای خودشون عقیده هایی دارن :)
چه خوب. ایشالا که بتونی :)

چی بگم... حجم حرفا انقد زیاده که نگفتنش راحت تره...

فقط میتونم بگم تا حدودی درکت میکنم.. خراب شدن اون تصورا خیلی دردناکه :)  فقط میتونم برات دعا کنم که عین اونا نشی و با همین حس و حال پرشوری که داری تا اون بالا بالا ها بری ^^  اون خر زدنا (شرمنده اصطلاح بهتری نبود!) و اون تست و حفظو حفظو کنکورو همه این مسخره بازیام متاسفانه سر راهمون هس :) نمیتونم تغییرش بدیم فقط میتونیم انعطاف پذیر باشیم :") 

* به گرفتن کتابای غیر درسی ادامه بده ^-^ 

* شاید به نظر بیاد بخوام یه چیز بی ربطو بهش بچسبونم! ولی اینم به نظرم برمیگرده به جامعه ای که ساختن برامون :) 

این تبعیض بین رشته ها.. تحمیل عقیده ها... تازه میتونی به این دید بهش نگاه کنی که تو دست کم تو مسیری رفتی که میخواستی ولی عده کثیری مجبورن مسیری رو برن که یا هلشون میدن توش یا مسیر دیگه ای براشون نیست :))) 

(دلمان بدجور گرفته...)

بلی بلی
مرسی ممنان از شما :))
آف کرس :) مگه میشه ادامه ندم =( امکان ناپذیره :)
بله بله‌. اصلنم بی ربط به با ربط نیست. مشکل به ریشه‌ست.
دقیقا، دقیقا تر...
آره اینم راست میگی. خدارو بابتش شکر میکنم بابت این لطف :)
(غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا =)

تعطیل هستش

 

منظور معلم به علت خط بدم نمره کسر کرد :/ نوشتم  «نوشتم» میگه دندونه «ش» دیده نمیه یک غلط :/

 

آها آخجون D:

چه معلمی :/ مگه املای کلاس اول دبستانه؟ :|

خخخ جان چه زوقی خخخ 

 

والا یگی نیست همینو بهش بگه :( تو کلاس هیچکس بالای 18 نمره نیاوره منم که بد ترین نمره کل این سه سال رو گرفتم

ذوقی ؛)
آخه مثلا ش حرفی نیست که دو تا شکل داشته باشه مثل س :/
حالا ایشالا که موفق باشین :)

بوس بوس 

*براوو :"

چه جمله ای! بی ربط به با ربط D: 

خداروشکر (مدیری طور..)

*مدیونی فک کنی خودمو میگفتم 😂

(^^) 

=*
خیلیم قشنگه D:
خداروشکر(شرافت وار)
ا خب خداروشکر :)
^-^

بعله 😂♥

^^

رع خلاصه ^-^ 

مرسی مرسی 
😊🌹
^-^

سلاااااام.بازم پست گذاشتنم دیر شد:|

اما...

اولش که گفتی اگر به جز این گزینه مدرسه ای نمیداشتم نمی رفتم مدرسه ی عادی منظورت چی بود؟    :)

بعدشم اینکه منم واقعا خیلی طرز تفکرتو دوست دارم اینکه می گی دوست ندارم با بچه هایی باشم که وقتی برای کار های ازاد و... نمی ذارن...

افرین پرنیان گلی:))))))

جامعه به داشتن روان شناس یا فلسفه دان هایی مثل تو نیاز داره.

خیلی افرین.موفق باشی

سلااام بر پرنیا :)
مدرسه‌م نمونه‌ست. بهترین مدرسه فقط برای علوم انسانی و توی رتبه ها و سطح علمی و همه چیز دوم کشوره تقریبا. مدارس عادی انسانی بعضیا واقعا هیچ علاقه و انگیزه و هدفی ندارن پا میشن میرن. و فرض کن که من توقعم از بچه ها اینجا بالاتر بود چه برسه به اینکه اونجا میرفتم :/ ؛)
ممنان از شما. اتفاقا یک درونگرای کتابخوان یافتم که کتابهای خوب خوانده بود. دلم به زندگی گرم تر شد باز D: 
مرسی پرنیای عزیز (راستی من نپرسیدم شما چندسالتونه؟ بزرگترین از من؟)
=)  هعی. اگه چیزی به نام جامعه واقعا از جامعه مونده باشه :(
خیلی ممنون. شمام همینطور

سلام آهان.

خیلی ممنون از تو.

نع.

یه سال از تو کوچیک ترم و دارم برای نمونه قبول شدن تلاش می کنم و اتفاق  می خوام به رشته ی انسانی هم برم.

با آرزوی موفقیت بازم منتظر این پستای قشنگت هستم.

^-^
جدا؟
چه خوب و چه خوب و چه خوب تر =))
از نهمت کاملا لذت ببر و نمونه رو بذار عید به بعد بخون الان تاااا میتونی کتاب بخون و فیلم و تفریح و شادی کن =)
ایشالا به خواسته و هدفت برسی♡
ممنونم پرنیای عزیز :*

اوهم اوهم.توصیه ی قشنگیه  :)

خیلی سپاس.تو هم همینطور:))))

نکنی پشیمون میشی :))
خواهش میکنم ؛)
وااای چقدر عااالی مینویسسی تو بشر!! قلمت خیلی توپه. قدر خودتو بدون. هررچی(یا اکثر چیزایی که) توی رویاهام بوده که بتونم روی کاغذ بیارمش رو اینجا لای جملات شما دیدم. اصن عامو ایول :)))) الان سربازیم و یه گوشی جاوا دستمه که حتی اسکرول کردن تو صفحه هم برام سخته. یه بیس روز دیگه که رفتم مرخصی راحت تر کل بلاگ رو میخونم :) دلم نیومد تعریف نکنم از نوشتنتون. شاد :) و شادتر :)) باشید.
سه بار خوندم کامنتتون رو :)
ممنونم ازین فیدبک خوبی که بهم انتقال دادین :)
خوشحال میشم وجه تشابهارو بدونم. البته باید ویرگولتونو بخونم اول :)
سربازی  :o خسته نباشین واقعا.
ممنونم خوشحال میشم D:
خیلی هم خوب ، مرسی از دلتون واقعا D: 
شمام همینطور
چه خوشحال شدم یه جواب یه خطی ندادید فقط :) من با این گوشی اصلا نمیتونم توی سایت بچرخم. ولی برگشتم کلی مطلب اینجا ریخته که باید بخونم. خوشحالم که با بچه های بیان هم آشنا شدم :)
:)
فکر کنم اواخر سربازیتونه نه؟ امیدوارم که شاد و راضی به زندگی برگردید :)
منم همینطور که بعد چندوقت ویرگول‌گردی کردم :)
دوست داشتم توی یکی دو کامنت بلند تر مینوشتم و کامنتای یه خطی درخور دوستان انجا نیست. چه کنم که امکانات نیست ؛) پس فقط بگم خوشالم که با این بلاگ و دوستانی نظر میزارن اینجا آشنا شدم. این بلاگو میبندم و میزارم همون بیس روز دیگه که رفتم مرخصی میخونمش. آخه عادت دارم از یه چیزی که لذت ببرم میزارمش برا یه وقتی که حسابی لذت ببرم ازش، مثلا اگه یه آهنگ خیلی قشنگ دستم برسه همونجا استپش میکنم میزارمش یه جایی توی یه محوطه بازی، شبی، تنهایی ای جایی گوشش میکنم. آخرشم موفق باشید و از این حرفا دیگه :))
)راستی سلام :/ )
بسیار خوب منم صبر میکنم تا بیست روز دیگه برین مرخصی و با خیال راحت هر پستی خواستین بخونین و هر کامنتی بذارین :)
شمام همینطور و همون حرفا =)
سلام D:

تک تک چیزایی که ازارم می دادن رو گفتی

مخصوصا درس جواب دادن بچه ها (من هنوز درگیر اون جریان دریای مازندران و دریای خزرم که بچه ها نفهمیدن منظور از دریای مازندران همون خزره)

به نظر اونا متن این کتابا فقط یه سری واژه های به هم ریخته س

و فکر کنم حتی احساس نمی‌کنن که باید یه ارتباط منطقی بین این کلمات وجود داشته باشه

با این حساب منم عاشق انسانی ام و البته عاشق مدرسه مون...

من نمیدونم چجوری کیف نمیکنن از اینکه درباره ایران و جهان باستان بدونن...نمیدونم چجوری نا به حال اسم میشل فوکو رو نشنیدن یا چطور میتونن توی خوندن متن های ادبی اینقدر خلاقیت به خرج بدن...

ولی عاشق انسانی ام...عاشق تمام این درسا( به جز دفاعی و تفکر)

خوشحالم که بازم کسایی هستن که عاشق انسانی باشن💓

هم درد:)
واقعا ولش کن اونو😂
متاسفانه همینطوره. اگه این همه چیزای خوبی که یاد میگیریم(حفظ میکنیم)و به کار نبریم میخوایم چکار کنیم اونوقت؟ فرقمون چیه با اونایی که تجربی میخونن؟
من هم. و عاشق آدمایی مثل تو ^-^
تفکر که خوبه. معلمش فقط ؛)
موافقم باهات =))
مرسی که خوندی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan