گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


پانزده سال و یک سوم

تولد پانزده سال و چهارماهگی ام :)

به همین زودی، چهار ماه گذشت. من دختر بهارم و بهار را خیلی دوست دارم. با این حال گاهی تصمیم میگیرم عاشق پاییز باشم. که فصل تکاپو و تغییر است. معلوم است که بهار هم هست. اما هرسال بهار به نحو ناجوری به درس خواندن و آمادگی برای امتحانات آخر سال می گذرد. آنقدر که متوجه رفت و آمدش نمی شوم. نه اینکه نشوم. لذت کافی را ازش نمی برم.

نامه ای که پاییز پارسال خود چهارده سال و چندماهه ام به خود پانزده سال و چندماهه ام نوشته بود، پاییز امسال می رسد. خیلی دوست دارم ببینم برایم چه نوشته چون چیزی ازش یادم نمی آید. این چهار ماهی که مثل برق و باد رد شده مهر تاییدی می زند به این که تقریبا دارم "دیگر چهارده ساله نبودن" را باور میکنم :)

ممکن است مسخره ام کنید. نه اینکه مرا مسخره کنید. یک لبخند تلخ بزنید مبنی بر اینکه این هم دلش خوش است. روزی می رسد که چهار دهه را زندگی میکند و خورده هایش برایش فرقی ندارد و ماهگرد های تولدش را که هیچی سالگردهایش را هم نمی شمرد...

اگر حرفی، پندی، خاطره ای دارین می شنوم :)


+ چشم های چینی شده اش را بعد از خواندن دو هری پاتر ۳۵۰ صفحه ای در ۴۸ ساعت می مالد =/

خانوم نویسنده ی جوان :)
پرنیانِ قشنگم! :)
تو چقدر زیبا می نویسی :)
لبخندِ تلخ!؟ 
با خوندن جملات این نوشته، یه عالمه حس و حال قشنگ پیدا کردم... 
روزای چهارده سالگی و چند ماهگیت رو بغل کن، نازشون کن و دوستشون داشته باش :)
نمیدونی چقدر خوشحالم از بابت شوق و انگیزت :)
[خدایا مرسی] 
سلام نبات خدای عزیز
خیلی لطف داری :)
واقعا؟ چه خوب ^-^
آقا من اول متن نوشتم تولد پانزده سال و چهار ماهگی ام است که ؛)
منم خیلی خوشحال شدم بابت کامنت خوشبوت ؛))
:))))
مبارکه تولد پانزده سالو چهار ماهیگیتان:))

چه قدر خوبه برای خودت نامه نوشتی تا سال بعد بخونیش
خیلی جالبه
:)
تشکر :)

ایمیل زدم. توی یک سایتی بود که سال بعد برای خودت ایمیل میفرسته :) البته نامه هم بسیارها نوشتم اما در حقیقت پاییز منتظر ایمیلم هستم :)
عه چه باحال
اینجوری ادم هی نمیره ببینه چی نوشته😅
چیه اسم سایته
اره خیلی باحال است :)
https://www.futureme.org
پیداش کردم :)
 منتظرم ایمیلم بیاد، که دوباره برم توش به خود شونزده ساله‌م ایمیل بزنم D:
مبارکا باشه 
موافقم با این که بهار چ طور می گذرد امااا
هنوز هم نمی توانم پاییز را بیش تر از بهار دوست بدارم 
‎#11:/
تشکر :)
(یک فیلم افغانی دیدم، بعد از اون هی دوست دارم در جواب بقیه بجای مرسی بگم تشکر. یجوری نیست؟ چون خودم متوجه نمیشم)
آم... منم هی دارم با خودم تاس می‌ندازم. هنوز نمیتونم دقیقا بگم کدومو بیشتر دوست دارم.
(لبخند شیطانیِ دلت بسوزانه)
ببخش منو احساس کردم هنوز 15 سالگی رو تجربه نکردی :))
15 سال و چند ماهگیت مبارک :) 
خواهش میکنم اشتباه لپی بود ؛)
تشکر :))
سلام پرنیان جان. دهه هشتادی نازنین ^_^
اتفاقا در حال خوندن پستت داشتم فکر می کردم چقدر خوب که این دستنوشته های نوجوونی رو برای دهه های جوونی و بزرگسالی به یادگار میذاری. منم یکی از ارزشنندترین چیزهایی که دارم دلنوشته ها و نامه های دوران نوجوونیه. نمیدونی خوندنشون وقتی وارد برهه های جدید و متفاوتی از زندگیت شدی چه حسی داره... فقط باید این حس رو تجربه کنی ^_^

تولدت مبارک دختر بهاری.
سلام 🤗 :))
دو تا دفتر خاطرات سیصد برگم پرکردم تازه ^-^
ولی حس خیلی جالبیه.
مثلا خودم خاطرات کلاس پنجم دبستانمو میخونم میگم چقدر بچه بودم! چه چیزایی برام مهم بوده! و آمیزه ای از احساسات مختلف دیگر :)
با توجه به رشد و تغییر های سرعتی دوران نوجوانی نوشته های دوماه پیشمم میخونم برام نوستالژیه D:

ممنونم ♡
در ضمن روز جهانی دوست که فکر کنم گذشت بر شما صمیمانه مبااااارررککککک
قررررش بدههه 
آآ
:)
دیروز بود:) برشما نیز هم :)
آ آ
حالا همه وسط ؛)))
حالا اونوریا...
حالا اینوریا 
😂
تولد چند سال و چند ماهگیت مبارک :)
من که قبلا حرفامو زدم ؛)
+ چه خبره. به چشمات رحم کن. من تازه امروز مجبورم 150 صفحه باقیمانده کتابی رو که دارم می خونم تموم بکنم و فردا ببرم کتابخونه پس بدم! اما موندم می تونم یا نه!
ممنون :)
بلی بلی ؛)
آره واقعا بیا گوشیمو ازم بگیر :(
 باز حداقل اگه نسخه ی چاپی بود امروز دوباره یه جلد دیگشو شروع میکردم 🙄
 (وی آوم نمی شود D:)
میتونی بخونی. ۱۵۰ صفحه‌‌ست. بدو :) موفق باشی.
خخخ تولد پانزده سالو چهارماهگیت مبارک

من پایزم اما در نظرم اصلا فرقی نمیکنه

:/ دِ​شما که با تجربه ترین به چشاتون رحم کنین البته اگه دوستی سرگرمی سلام دیگه ای نباشه درکتون میکنم

خوبه خواطراتتونو مینویسید من از کلاس ششم داشتم مینوشتم اما توی کامپیوتر تا این که نمیدونم چی شد خودم پاکش کردم نمیدونم چرا پشیمونم نیستم خخخ
چچچ ممنونم :)
آره واقعا امروز باید به چشمام رحم کنم کتاب کاغذی بخونم D:
سرگرمی دیگه که هست :)
منتها یه مسابقه ی کتابخوانی بین دوستامون هست که تو تابستون باید ۳۰ تا کتاب بخونیم برای همین دارم بدو بدو کتاب میخونم :)
آخ آخ آخ دیگه بدتر که نسخه الکترونیکی داشتی می خوندی! می شه حدس زد چشمات چه عذابی کشیدن! نکن این کارو با خودت! 
+ 80 صفحشو خوندم تا الان و خودم هم تعحب کردم از سرعتم :) اصلا امیدوار شدم به خودم.
😁
باشه چشم. اگر وسوسه های شیطانی رهایم کنن امروز اصلا نمیخونم. یا نهایت ۱۰۰ صفحه میخونم
+آفرررین :)
چی شده همه مسابقه کتابخونی گذاشتن؟!
30 کتاب برای تابستون زیاد نیست؟! به نظرم 15 تا 20 مناسبتره.
کتابای کوتاه بخون خب!
نمیدونم :)
۱۵ تا برای ۹۰ روز؟؟؟
شوخی میکنی! آقا من تو مدرسه ها ماهی ۸ تا میخوندم. زشته الان ۱۵ تا بخونم. پارسال تابستون ۴۸ تا خوندم.😁😉
امسالم از وسطای تیر شروع کردیم برای همین ۱۱ تا خوندم تا الان :)
ولی، خواهم توانست انشالله :)
منم برای خودم نامه نوشتم، ولی برای خود بیست‌ویک ساله‌م. محتواش رو هم کمابیش یادمه، اما مطمئنم تا اون موقع فراموشم می‌شه.
تولد پونزده سال و چهار ماهگی‌ت مبارک دختر بهار. =)

+ یه چیزی بگم؟ من تا پارسال تو دوازده سالگی گیر کرده بودم، تو سال ٢٠١۶. جدا گیر کرده بودما، اما نمی‌دونم چرا. حتی تاریخا رو با دو سال پیشش اندازه می‌گرفتم و... تازه چند ماهه که چهارده سالگی باورم شده و الان باید هولوپ، بپرم تو پونزده. 
چرا بیست و یک؟دلیل خاصی داره؟
ممنون :) آقا من با این همه تبریک برا خودم هی ماهگرد میگیرم :)
چه جالب :)) کاش منم تو چهارده سالگی گیر میکردم، درم نمیومدم، یهو هولوپ میفتادم تو ۱۸ سالگی D:
ماشاالله! 48تا O_0
حتما می تونی :)
:))
ایشالا
پرنیان جان ایشالا همیشه موفق و شاد و سلامت باشی. ۱۵ سالگی سن خیلی قشنگیه :)قدرشو بدون:)
ممنون :)
همچنین ^-^
من خیلی اهل خوندن متنای طولانی نیستم وقتی اینجا میام تز جملات زیبات خوشم میاد و تا اخرش میخونم و اینکه من واقعا کم حرفم و نمیدونم چه نظری بدم

راستی تولد ۱۵ سالکیت مبارک ایشالا صد و بیست ساله بشی و تو زندگیت موفق باشی؛)
:)) کار درستیه. آدم وقتی حرفی نداره نباید حرف بزنه.

مرسی :) همچنین.
من باورم شد دیگه پونزده سالمه..مثل یه پتک حقیقتش میخوره تو سرت:(مواظب باش
هعییییی، ولی حالا اونقدرام بد نیست پونزده سالگی...
دارم باهاش کنار میام :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan