گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


اعتقادات تاریخ انقضا دار

به فاصله ی حدود ۵ روز به این نتیجه رسیدم که وبلاگ نویسی خیلی هم کار خوب و مفیدیست.

نه این که قبلا میگفتم بد است،ولی میگفتم من باآن حال نمیکنم. 

در حالی که من دنبال کننده ی دو سه وبلاگ بیشتر نبودم (که خیلی هم خوب و دوست داشتنی بوده اند)ولی حالا که فکر میکنم، میبینم سطحی نظر میدادم. که کار درستی نیست و برداشت کلی ای هم که داشتم درست نبوده.

در هر حال الان میگویم که اکی. اشتباه کرده ام.

دوست دارم وبلاگ نویسی را ادامه بدهم و با توجه به اینکه هدف آینده ام هم نویسنده شدن در حد جهانیست(✍✊)امیدوارم بتوانم روز به روز بهتر و پرمحتوا تر بنویسم.


یاد مصطفی زمانی افتادم که یکبار که آمده بود دورهمی و مهران مدیری یک سوال در رابطه با حرفی که در مصاحبه های قبلیش زده بود از او پرسید، جواب داد که من این حرف را حدود دوسال پیش زده ام و الان اصلا تاییدش نمیکنم.

هرجا هم که می روم میگویم حرف های من شش ماه تاریخ انقضا دارند.یعنی اگر الان یک سوال از من بپرسید و من بگویم بله، ممکن است همان سوال را که شش ماه بعد از من بپرسید بگویم نه.

(حالا دقیقا نمیدانم عین حرف هایی که در آن برنامه زد چه بود. این درون مایه ایست از آنچه که من یادم مانده).

اول فکر کردم که چقدر دمدمی مزاج و بی فاز!اما بعدتر به این نتیجه رسیدم که واقعا چه حرف خوبی زده.خیلی از ما ها که به یک حرف یا عقیده ای به شدت معتقدیم، بار ها شده که با مطالعه بیشتر پی برده ایم که حرفمان از بن اشتباه است یا فقط لباسی از واقعیت به تن دارد. اما بعد از آن از روی غرور و این ها خجالت کشیده ایم که بگوییم آره من این را گفته بودم و الان هم میدانم که اشتباه گفته ام. بعد تبدیل میشویم به یکی از دودسته ای که اول به آن ها اشاره کردم. پس مدل زمانی گونه میتواند ما را از بند اعتقادات پوسیده مان رهایی دهد. 

حالا اصلا هم برای این بحث وبلاگ من موضوعیت ندارد چون به هیچ وجه نمیگفتم که وبلاگ بد است، اما خب میخواستم بگویم که واقعیت قبول کردن اشتباهات یک بحث است و اعتراف به آن جلوی بقیه، بحثی دیگر.

پ‌.ن: با اینکه ماه امتحانات ترم، همیشه پراسترس و حالگیر است اما همیشه در بهبوهه آن  اتفاقات بسیار خوب و تاثیرگذاری در زندگی ام می افتد. مثلا  یکی از بهترین کتاب های زندگیم را میخوانم، یکی از بهترین تجربه های حسی را از سر میگذرانم و غیره. همیشه چیزی هست که حواس مرا پرت کند. منی که کلا شب امتحانی هستم. هیچ وقت نشده نمره ای غیر از نمره ی کامل بیاورم اما حساب کنید که این ۲۴ ساعت قبل از امتحان را هم بگیرند ازمن.

مثلا ۱۲ شب قبل از امتحان ترم دینیتان باشد و هیچی نخوانده باشید و در عین حال کتابی که دستتان است را نگذارید زمین و هی بگویید فقط یک فصل دیگر!

هفتم، موقع امتحانات ترم یک آن شروع کردم به دیدن کل کارتون آنه شرلی و خواندن ۸ جلد کتابش😲😕

یادم می آید که فص سیزده علومم را نتوانستم بخوانم و همانطور رفتم سر جلسه.یک سوال دو نمره ای ازش آمده بود😦

بعد، آن هایی که برگه شان را میدادند و میرفتند توی سالن جواب هایشان را با فریاد به یکدیگر میگفتند تا درستی و غلطی اش را چک کنند.

همان سوال من را هم بلند داد زدند😁

امسال هم با یک وبلاگ فوق العاده و حجم زیادی از کتاب های عالی روی دستم مواجهم.هفته ی دیگر کلی امتحان دارم که نخواندمشان.میدانم باز هم کارم به همان سه نصفه شب قبل امتحان میرسد؛ اما جالب اینجاست که هیچ وقت از کارم پشیمان نمیشوم. میگویم این لذت و تجربه ی قشنگی که نصیبم شده به نخواندم و آن استرس هیجان انگیز دم امتحان می ارزد!

پ.ن۲: یلدایتان مبارک🍉🍎

باهات موافقم . خیلی خوبه که ادم با بقیه و مخصوصا خودش صادق باشه و کارهای خودش چه درست ، چه اشتباه بپذیره.
تو قضیه درس خوندن و امتحان منم همینجوری بودم ولی جای داستان و کتاب، فیلم میدیدم ! بنظرم اگه جای کل کلاس های علوم راهنمایی و دبیرستان نشنال جئوگرافیک میدم . بجای درس اجتماعی  و فلسفه منطق فیلم درام از جنس اجتماع میدم الان از لحاظ فکری خیلی منعطف تر بودم!
منم فیلم زیاد میبینم، اما همیشه موقع امتحانا، با کتابای خوب آشنا میشم!
الان هم به پیشنهاد دوستام که هی فیلم و سریال پیشنهاد می دهند عمل نمیکنم؛ برای جلوگیری از اعتیاد☺
نشنال جئوگرافیک؟😃
وای که چقدر دوستش دارم.
مصداق اولایل نوشت مقام مافوق من توی شرکته

اصلا زیر بار نمیره که اشتباه کرده و کلی حرف میبافه به هم که نه من منظورم این بوده و آن نبوده
و هر بار به یه رنگ در میاد

یگیم شبه میگه روزه
یگیم روزه میگه شبه
و طبق ادله خودش بهت اثبات هم میکنه
البته مهم نیست تو حرفش رو قبول بکنی یا نه
اون به هر حال حرف خودش رو میزنه و روی حرف خودش هم میمونه :/

فکرشو بکن باید بیشترین ساعات روزم این ادم رو تحمل کنم :/
چقدر این آدما روی اعصابن.
هر چقدرم سعی کنی بی تفاوت باشی و برات مهم نباشه و بذاری طرف تو نادونی خودش بپوسه، بازم اعصاب آدم بهم میریزه.
من که چند تا معلم و همکلاسی این مدلی دارم، سختمه!
چه برسه باز اونا بخوان کارفرمام هم باشن😯😟
حالا باز اگر بشه،به طور خاص درباره ی این آدما تو زندگیم هم می نویسم.
خوشحالم که نظرت در این باره تغییر کرد.وبلاگ نویسی همون طور که خودتم داری میبینی کار شیرینیه و یکی از نتایجش هم اینه که تو رو با اون اقلیتی از مردم اشنا میکنه که وبلاگ میخونن که تو این دوره خیلی کم پیدا میشن و اونایی که وبلاگ میخونن و مینویسن رو میشه از لحاظ سواد عمومی و خیلی چیزای دیگه یک رده بالا تر قرار داد.
من خودم درباره ی خودم فکر میکنم که اگه تا چند سال نظرم درمورد همه چیز ثابت بمونه یه جای کار خودم میلنگه.نه اینکه تغییر عقاید به خودی خود چیز خوبی باشه ولی نشانه ی رشده.
شب امتحانی که نگو.من خودم شب امتحانی شماره ی یکم.مخصوصا امسال:)
و خب خیلیم کتاب برای خوندن دارم که امیدورم بتونم تا دوماه اینده تمومشون کنم.حالا این تناقض برنامه ای رو نمیدونم کجای دلم بزارم:(
استرس هیجان انگیز؟بیا مدرسه ی ما تا استرس هیجان انگیزو نشونت بدم عزیزم:/
با این حرفت موافقم.
درباره ی اینکه شخصیت و اعتقادات ثابت بمونه تو جز از کل یه جمله بود:
"مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه وار در حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.
راسخ ترین آدمی که میشناسی به احتمال قوی با تو بیگانه‌ست و همین طور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد می کنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدن ها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هر کسی ادعا میکنه یکی از دوستاش در طول سال ها تغییر نکرده فرق نقاب و چهره ی واقعی رو نمی فهمه."
ایشالا که بتونی. دیشب که داشتم دفاعی میخوندم هی با خودم غر میزدم که به جای این کوفتی ها، چقدر میتونستم یک کتاب خوب رو شروع کنم یا فلان کتابو تموم کنم!
مدرستون هم اومدم. کاملا در جریان استرس هیجان انگیزش هستم. میدونی که😊
دقیقا!
من که دفاعی رو بلند شدم ساعت چار صبح خوندم!بدبختی واقعی بود:(
من دیگه ازون دوره گذشتم،مثل یه جور بی حسی.دیگه چرت ترین درسم بخونم میگم خب چی کار کنم!فعلا همینه..
بعله:/
من ۵ خوندم. و همه سختا و فعالیتا سوال اومده بود.
فعلا همین نیست. من که کنار نمیام😐
هعیییی خداااا☹
i told you before the reason honey
!
چی گفته بودی دقیقا؟
یادم نمیاد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan