گاه نوشت های یک نویسنده

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.


My sally

داشتم می‌گفتم. از هرچه احساس می‌کردم می‌گفتم:

_you know, tomorrow school will start again. And honestly, I actually hate that!

من از بچگی مدرسه را دوست داشته‌م هیچوقت آخر شهریور ها غرغر نکرده‌م که باز بوی گند مدرسه و این ها. امسال اولین سالی‌ست که دارم واژه تنفر را برایش به کار می‌برم. ترم قبل انگار که بی حسی باشد، اما این ترم تنفر حقیقی‌ست.

مهم ترین غرغرم این بود که از نقش بازی کردن و نقش نگاه کردن خسته شده‌م. تحمل یک ترم دیگرش را ندارم. همینطور می‌گفتم و می‌گفتم. ساعت دو نیمه شب بود. احساس هولدن را داشتم وقتی که مست کرده بود و همان ساعت ها به سالی زنگ زده بود و همین جور غرولند درباره مدرسه و زندگی هوا می‌کرد. سالی من جوابم را داد. گفت که دقیقا درکم می‌کند و خودش هم همینطور احساس می‌کند. خب. این ها در حالت عادی کافیست تا حال آدم را خوب کند. اما ادامه‌اش، فکر می‌کنید چقدر حالم خوب شد یا بهتر است بگویم مگر می‌شد حالم بد بماند؟

فارغ از این ماه ترین دوستانی که دارم؛ بخواهم از روزهایم بگویم باید بگویم که آنی نیست که باید باشد. پر است خواب رفتن های سر کلاسی، درس ها را، کار ها را، ایجاد عادت های خوب و کتاب ها، فیلم ها، سریال ها حتی را به فردا و پس فردا انداختن. البته که این ها بخشی از زندگی‌ست. اما دلم برای آن روزهای پر از خوانش و بینش(نگاه کن تو رو خدا حرف زدن را!) تنگ شده. 

قول هم نمی‌دهم یک روزه درستش کنم و این ها. نمی‌دانم هم کی درست می‌شود. البته که همینطور هم ننشسته‌ام و هیچکار نکنم. ولی با حرف هایی که سالی من زد، نگران هیچ چیز نیستم. به قول پیرمرد صد ساله‌ای که از پنجره بیرون پرید و فرار کرد و اینها؛

اتفاقی‌ست که افتاده و هرچه قرار باشد پیش بیاید،

پیش میاید

:)

Your Sally is soo unimaginably right, parninan-senpai :)

What would I do without you guys?🥺❤

نشسته ام و هیچ کار نکنم.

خب. نشستن هم خودش کار است!

یک سال کارت این باشد که بنشین و هیچ کار نکن. برای استراحت اصولی ارزش قایل باش. گول کتاب های موفقیت و حرف مشاوران انگیزشی را نخور.

گول من را بخور!

 

دوستتون دارم!😅😍
چشم D:

چرا گزینه ی دنبال کردین ندارین آخه؟؟!!1

:)))
وسواسیات ذهنی و اینا.

بدون گزینه ی دنبال کردنم احتمالا میشه کارای پست و شیطانی انجام داد...کاربلداش خیلی تبحر دارن...............

عجب.
مرسی از اطلاع دادنش =)

دلم تنگ شده بود. نمیدونم برای اینجا، یا نوشته هاتون. یا شاید نوشته های یکم دلی، و درد و دلی تون. کلا هر چی بود اونور نبود. یا اگه بود شاید دیر به دیر بود.

نمیدونم... نوشته خیلی قشنگی بود. فکر کنم حال خیلی هامون باشه این روزها. بخصوص اونهایی که بیشتر اهل مطالعه (متن و فیلم و...) هستن، تا گفتگو...

انگار قرنطینه و مجازی شدن ها زیادی شده دیگه. انگار یه چیزی میلنگه.

شایدم فقط بخاطر تغییر سبک زندگیمونه.

ولی خوبه 🤷‍♂️

 

وححشتناک دلم نوشتن کشید🥺

ممنون. خیلی خوبم. خداروشکر که حال شما هم خوبه.

من هم دلم تنگ شده بود. مرسی از توجه و دقت و حسی که بهم رسوندین. همیشه کامنت های شما از سری "کامنت های خوشبوی" دوست داشتنی بوده برام :)
انگار یچیزی می‌لنگه... دقیقا
بنویسین لطفا خب =)))))
عالیه که خیلی خوبین😀
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بارها گفته ام که من درکتابهایم خلاصه میشوم و کتابهایم در من. گاهی با سهراب سرمست میشوم و گاهی با فروغ مغموم. ولی مهم همین است که من هم، یک انسان، مثل همه ی انسان های دیگر، اشک میریزم، میخندم، عصبانی میشوم، اشتباه میکنم و زمین میخورم.‌..
تنها کسانی که صمیمی ترین و صادق ترین دوستانم بوده اند و خواهند بود، نوشتن و خواندن هستند...
پس من، با تمام اشتباهات و شور و شیرین های دنیای نوجوانم، آنقدر زمین میخورم تا یک روز بلند شوم روی قله بایستم و با یک لبخند دردمند زمزمه کنم که موفق شده ام :)

Designed By Erfan Powered by Bayan